نوشته های برچسب خورده با ‘خمینی’

تاریخ و نقاط مبهم آن، همیشه چون سوهانی دانه درشت چنان ذهن مرا می ساید که خراش های پرالتهاب بر دیواره‌های سلول های خاکستری مغز نداشته ام ایجاد می کند. من و هم نسلان من، در روزهای شلوغ و پر سر و صدایی که انقلاب ایران، چون غنچه ای بی صبر و تحمل، زیبایی رشد و نمو را از خود گرفت و پرخروش به گلی خرزهره تبدیل شد، غرق در اسباب بازی های خود بودیم که هنوز «Made In China» بر آن حک نشده بود. یا که سرگرم شیشه شیرهایی بودیم که به خوبی جای شیر مادر را پر می کرد و یا هنوز موجودی ناشمرده بودیم تا در پی فرمان انقلابی کثرت جمعیت رهبر انقلاب، هنوز به منصه ظهور نرسیده بودند. رشد و نمو نسل ها دلپذیر است و زمانی دلپذیرتر می شود که می بینی، این ها که این روزها در این فضای سنگین و تاریک، با هزار سختی دست به معرفی بزرگی چون بازرگان می زنند، همان هایی هستند که در روزهای دولت موقت، تمام سرگرمی شان، لاستیک بی اف گودریچی بود که با چوب آن را در کوچه های شهر با شادی و شعف می تراندند.

مهدی بازرگان مردی که با بازخوانی افکار، نوشته ها و گفته هایش، می توان دریافت که از معدود سیاسیونی است که نه دچار افراط و تفریط شد و نه هیچگاه از دایره انصاف خارج شد. آنگاه که بازرگان حتا اشتباهات خود را بر می شمارد و پایه گذار اولین اصول خودانتفادی می شود، چنان مرا به وجد می آورد، که برای یافتن نقاط مبهم و تاریک مربوط به عصر او و بالاخص شخصیت رفتاری وی، به سراغ آنچه از او تالیف و تنظیم شده است بروم. هر چند که در پی این بازخوانی تاریخی، تنها سوالاتی مطرح می شود ولی اگر حتا در پی نتیجه گیری هم بودم، با وجود اعتمادی که آن بزرگ در دل من نشانده، می توانستم باز هم برای تحلیل شخصیتی اش، به سراغ آنچه که از او بازمانده بروم.

بازخوانیِ کوتاه و کوچکی است که شاید ذهن بسیاری از ما با آن آشنا باشد. بازخوانیِ فرمانی مشخص و مبرهن، از رهبر انقلاب ایران. فرمانی که در پی آن، بازرگان اولین سمت رسمی خود را در جمهوری اسلامی را تجربه کرد و دست به تشکیل دولت موقت زد. با هم فرمان نخست وزیری دولت موقت، خطاب به مهندس بازرگان از طرف آیت الله خمینی را باز می خوانیم تا شاید در پی آن، نکات برشمرده مهندس بازرگان، ما را به نقطه حاصلی برای یافتن سوالات برساند.

کابینه دولت موقت مهندس بازرگان

بسم الله الرحمن الرحیم

بنا به پيشنهاد شورای انقلاب، بر حسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آرای اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران كه طی اجتماعات عظيم و تظاهرات وسيع و متعدد در سراسر ايران نسبت به رهبری جنبش ابراز شده‌است و به موجب اعتمادی كه به ايمان راسخ شما به مكتب مقدس اسلام و اطلاعی كه از سوابقتان در مبارزات اسلامی و ملی دارم، جنابعالی را بدون در نظر گرفتن روابط و حزبی بستگی به گروهی خاص، مامور تشكيل دولت موقت می‌نمايم تا ترتيب اداره امور مملكت و خصوصاَ انجام رفراندوم و رجوع به آراءعمومی ملت درباره تغيير نظام سياسی كشور به جمهوری اسلامی و تشكيل مجلس موسسان از منتخبين مردم جهت تصويب قانون اساسی نظام جديد و انتخاب مجلس نمايندگان ملت بر طبق قانون اساسی جديد را بدهيد.مقتضی است که اعضا و دولت موقت را هر چه زودتر با توجه به شرایطی که مشخص نموده‌ام تعیین و معرفی نمایید. کارمندان دولت، ارتش و افراد ملت با دولت موقت شما همکاری کامل نموده و رعایت انضباظ را برای وصول با اهداف مقدس انقلاب و سامان یافتن امور کشور خواهند نمود. موفقیت شما و دولت موقت را در این مرحله حساس تاریخی از خداوند متعال مسئلت می نماییم.

روح‌الله الموسوی الخمینی . 57/11/15

مهندس بازرگان در ادامه، در کتاب انقلاب ایران در دو حرکت، در توصیف فرمان نخست وزیری دولت موقت می نویسد: «آنچه در این فرمان نیامده و خواسته نشده و عدم اشاره به آنها معنی‌دار می باشد عبارت است از: انقلابی عمل کردن به معنای قاطعیت و خصومت یا برنامه تضاد و طرد و تخریب، تبلیغ اسلام و اجرای شریعت به عنوان برنامه حکومت، صدور انقلاب و در افتادن با کفر و استکبار جهانی، نجات مستضعفین جهان و کفرستیزی.»

به نظر من نکات بر شمرده مهندس بازرگان، بسیار حائز اهمیت است. با نگاه و پیگیری موارد ذکر شده، می توان بررسی کرد که پس از بازرگان و دولت موقتش، کدام یک این موارد، مورد به مورد صورت نگرفت.

  • انقلابی عمل کردن به معنای قاطعیت و خصومت یا برنامه تضاد و طرد و تخریب؟
  • تبلیغ اسلام و اجرای شریعت به عنوان برنامه حکومت؟
  • صدور انقلاب و در افتادن با کفر و استکبار جهانی؟
  • نجات مستضعفین جهان و کفر ستیزی؟

آنگونه که در تاریخ آمده است،  می توان بر شمارد که قبل از اتفاقات حمله به سفارت آمریکا، به صورت برنامه ریزی شده، همان خصومت و طرد و تخریب بر علیه اعضای نهضت آزادی و کابینه دولت موقت آغاز شده بود و به افرادی چون عباس امیرانتظام، برچسب های آمریکایی زده می شد. سرنوشت افرادی که با موارد ذکر شده همراه نبودند، قطعاتی پازلی است که از کنار هم چیدن این قطعات، می توان به نتایج روشنی دست یافت. سرنوشتی چون اعدام صادق قطب زاده، طرد و تخریب مهندس بازرگان، محبوس الابد شدن امیرانتظام، فراری شدن بنی صدر و بسیاری دیگر که متذکر شدن آن، از حوصله بحث خارج است.

در کنار این همه، آنچه با زبری و خشونت تمام ذهن مرا می ساید و می آزارد این‌که، آیا مهندس بازرگان مردی نبود که دولتش هر چند موقت، مجری و پایه گذار اصول ذکر شده باشد؟ آیا برای اجرای و نهادینه کردن چنین مواردی به عنوان اصول کوتاه و بلند مدت موارد برشمرده، بایستی مهندس بازرگان از سر راه برداشته می شد؟

امیدوارم در مطالب بعدی مجالی باشد تا چهار موردی که مرحوم مهندس بازرگان اشاره کردند به عنوان چهار پرسش اصولی مورد بررسی قرار گیرد.

آنگونه که در تاریخ آمده است،  می توان بر شمارد که قبل از اتفاقات حمله به سفارت آمریکا، به صورت برنامه ریزی شده، همان خصومت و طرد و تخریب بر علیه اعضای نهضت آزادی و کابینه دولت موقت آغاز شده بود و به افرادی چون عباس امیرانتظام، برچسب های آمریکایی زده می شد. سرنوشت افرادی که با موارد ذکر شده همراه نبودند، قطعاتی پازلی است که از کنار هم چیدن این قطعات، می توان به نتایج روشنی دست یافت. سرنوشتی چون اعدام صادق قطب زاده، طرد و تخریب مهندس بازرگان، محبوس الابد شدن امیرانتظام، فراری شدن بنی صدر و بسیاری دیگر که متذکر شدن آن، از حوصله بحث خارج است.در کنار این همه، آنچه با زبری و خشونت تمام ذهن مرا می ساید و می آزارد این‌که، آیا مهندس بازرگان مردی نبود که دولتش هر چند موقت، مجری و پایه گذار اصول ذکر شده باشد؟ آیا برای اجرای و نهادینه کردن چنین مواردی به عنوان اصول کوتاه و بلند مدت موارد برشمرده، بایستی مهندس بازرگان از سر راه برداشته می شد؟ 

امیدوارم در مطالب بعدی مجالی باشد تا چهار موردی که مرحوم مهندس بازرگان اشاره کردند به عنوان چهار پرسش اصولی مورد بررسی قرار گیرد.

 

سایت کلمه در روز شنبه، ۱۸ دی، یادداشت یکی از مخاطبانش را بر روی سایت خود منتشر کرد. قبلن اینگونه رفتارها را از روزنامه و خبرگزاری های وابسته به حاکمیت دیده بودیم. بارها رخ داده است که روزنامه کیهان در قالب تلفن یا درخواست های مخاطبانش، خواسته های خود را منتشر کرده و یا در منش تیم سردبیری سایت هایی چون رجانیوز، اینگونه رفتار‌ها به کرار دیده شده است. اما حال در پی چه رخدادی است که سردبیر سایت کلمه (ابولفضل فاتح) تصمیم به انتشار یادداشت یکی از مخاطبانش گرفته؟  سوالی که پاسخ آن را با مروری بر سیاست های سایت کلمه می توان یافت. بسیاری سایت کلمه را، تریبون مستقیم میرحسین موسوی می خوانند اما زهرا رهنور چنین عقیده‌ای ندارد و می گوید: همین جا می‌گویم که من با «سایت کلمه» در ارتباط مستقیم نیستم. اما اگر سایت کلمه با میرحسین موسوی ارتباط مستقیمی هم نداشته باشد، اندیشه های مشترک‌شان این شبهه را بر‌می‌انگیزد که با یکدیگر ارتباط تنگاتنگ دارند. دلبستگی میرحسین موسوی به خمینی بر هیچ‌کس پوشیده نیست تا جایی که در بسیاری از پیام/بیانیه/مصاحبه‌ ها از اندیشه های «امام راحل» صحبت به میان می آورد. اما این بار نه  گفته های موسوی، نه مقاله های تیم تحریریه سایت کلمه، بلکه یادداشت یکی از مخاطبان سایت کلمه به سبک و سیاق کیهانی در دفاع و توجیه عملکرد ده ساله خمینی در راس قدرت و نقش رهبری نظام منتشر شده است.

نگارنده یا همان مخاطب کلمه در یادداشتی با تیتر: «میراث امام(ره)، اکبر گنجی و اخلاق زدایی از عرصه سیاست»در کنار انتقاد از برنامه پرگار( میراث روح الله خمینی چیست)از زیرپاگذاشتن اخلاق تحلیل و تفسیر اکبر گنجی از سخنان آیت‌الله خمینی گلایه مند است و اینگونه می نویسد:

اما آن چه این تجربه شیرین را بسیار تلخ کرد، مواجهه با متن مورد استناد آقای گنجی بود. متنی که نه تنها ناقص و گزینشی مورد استناد قرار گرفت، به شرایط زمانی و موقعیت سیاسی بیان آن سخنان نیز اشاره‌ای نمی‌شود. تاریخ ایراد سخنرانی مورد استناد، ۲۷/۵/۱۳۶۰ است، یعنی کمتر از دو ماه بعد از اعلان جنگ مجاهدین خلق و آغاز ترورها، در شرایطی که تنها یک ماه و بیست روز از ترور مجموعاً ۷۲ نفر از نیروهای نظام (اعم از رئیس قوه قضائیه، نمایندگان مجلس شورای ملی و مدیران دولت) می گذرد و در فضایی که ده روز پس از این سخنان، هم رییس جمهور و هم نخست وزیر همین کشور ترور می شوند!

نگارنده معتقد است واکنش خشونت بار و انقلابی آیت الله خمینی، سه سال پس از پیروزی انقلاب در واکنش به اعلان جنگ مجاهدین خلق صورت گرفته است. در اینجا دو ایراد کلی وارد است. نکته اول اشاره به اعلان جنگ مجاهدین خلق است که ایراد تاریخی دارد و سندی در مورد اعلان جنگ از طرف این سازمان وجود ندارد بلکه این مدعای سی ساله جمهوری اسلامی است که مادام برقراری قدرت حاکمیت فعلی، چنین نقل خواهد شد و حتا اگر بپذیریم که اعلان جنگی صورت گرفته، بخشی از قصور بر گردن شخص خمینی است. چرا که در آن روزها، رجوی از طرف سازمان مجاهدین خلق به رئیس جمهور وقت (بنی صدر) نامه می نویسد و تقاضای تامین امنیت در قبال تحویل اسلحه می کند اما بنی صدر به دستور خمینی ناتوان از دادن چنین قولی می شود تا جایی که بنی صدر در نشست خبری خود می گوید: توانا به دادن تأمین نیستم.

در گام بعدی می توان به سلسله توجیهات خطاهای ماندگار و اثرگذار خمینی برخورد. مخاطب سایت کلمه معتقد است در فضای خون و خونریزی و ترور شخصیت های ارشد نظام، نمی توان ایرادی بر سرشت رفتاری آقای خمینی وارد دانست اما نگارنده فراموش کرده اند که در همان روزها، محبوبین سابق آیت الله خمینی (بازرگان و همراهان وی در حزب نهضت آزادی) که وی او را بیچاره خطاب می کند، خمینی را از آفت اینگونه رفتارها برحذر داشته. توجیه پوک و پوچی است که واکنش انقلابی و خشونت‌آمیز بلندپایه ترین مقام حکومت را متاثر از رفتارهای گروه خشن و افراطی اخلال‌گر دانست. رفتار یک مقام سیاست مدار بایستی به دور از فضا و نگرش عوام باشد تا مُسکنی باشد بر فضای رادیکال جامعه.

اما اگر از گفته های به جای مانده از خمینی بگذریم باید گفت که همه خوب حرف می زنند اما مهم کارنامه باقی مانده در میدان عملی است. تئوری به خودی خود چنان محکم نیست که بتوان به آن اتکا کرد اما وقتی در کنار تئوری، آزمایش و تجربه قرار گیرد، می توان به نتیجه استناد کرد. اگر صحبت های عمرالبشیر و معمر قذافی، حلاجی شود شاید بتوان کتابچه ای از زیباترین فرامین حقوق بشر جمع آوری کرد اما وقتی پا به عرصه نتیجه عملی می گذاریم، همان می شود که جهان بازگو می کند. عمرالبشیر می شود متهم به نسل کشی در دارفور و رهبر کودتا بر علیه نخست وزیر قانونی وقت سودان و عمر قذافی می شود زن باره دیکتاتور مشهور که حتا رویای لمس تفکراتش همه را به وحشت می اندازد. شاید بهترین نتیجه از حکومت ده ساله خمینی، از تجزیه و تحلیل رفتارهای عملی وی به دست آید وگرنه گفته های وی تمامن تناقضات کریه‌الطعمی است که فضای تحلیل را برای فرارهای تلخ از پاسخگویی و توجیه، مهیا می کند.

در پایان نمونه ای از سخنان آیت الله خمینی که پارادوکس در آن موج می زند و سوال اینکه مدافعان و منتقدان آیت الله خمینی اگر بخواهند تنها بر پایه گفته های وی بر سفره بحث و گفتگو بنشینند، چگونه می توانند همدیگر را متقاعد کنند؟

تعجب مي كنم كه اين دولت(رژيم گذشته) چگونه فكر مي‌كند…در نظر دارند قاچاقچيان هروئين را اعدام كنند. اين موضوع نه تنها خلاف اسلام است. خلاف انسانيت هم هست. (کتاب ولايت فقيه، نجف 1355)

اينهايي كه مواد مخدر مي‌فروشند شرعاً مستوجب اعدامند و بايد بدون هيچ تاخيري اعدام شوند. هيچ ترحمي هم در مورد آنها جايز نيست.(سخنراني، 30 ارديبهشت 1359)

یا

اگر دانشگاه ما يك دانشگاه صحيحي بود جوان هاي ما را كه در دانشگاه مي‌خواهند حرف حقي بزنند خفه نمي‌كردند، دانشگاهي كه بر آن حكومت كنند دانشگاه نمي‌شود. محيط علم بايد آزاد باشد…اساتيد دانشگاه نمي‌توانند آن طور كه مي‌خواهند به كار خودشان ادامه بدهند. دانشجويان دانشگاه‌ها هم نمي‌توانند به كار خودشان آن طور كه مي‌خواهند ادامه بدهند. دولت براي تحميل قدرت خودش تشبث مي‌كند به يك عده چماق به دست. هر گونه آزادي را از دانشجويان گرفته اند.(6 مهر 1356، نجف…نوفل لوشاتو، 3 آبان 1357)

ريشه تمام مصيبت هايي كه تاكنون براي بشر پيش آمده از دانشگاه ها بوده است.همه مصيبت‌هايي كه در دنيا پيدا شده از متفكرين و متخصصين دانشگاهي است. اگر به اسلام علاقه داريد بدانيد كه خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه‌اي بالاتر است… ما هرچه مي‌كشيم از اين طبقه اي است كه ادعا مي‌كند دانشگاه رفته ايم و روشنفكريم و حقوقدانيم. هرچه مي‌كشيم از اينها است. ( 27 آذر1359… قم، 1 مرداد 1358)

https://greennpath.wordpress.com/wp-content/uploads/2010/11/modarresin.jpg

باز هم فضای مجازی، باز هم سوژه ای مضحک و باز هم جماعتی بی نام و نشان که مدعی دفاع از مردم ستمدیده ایران زمین هستند. در فضای مجازی، بیانیه ای منتشر شده است به نام: «بیانیه شماره 14 مدرسین و طلاب قم و نجف(متقن)» که در نوع خود بسیار جالب توجه است و جالب تر از آن، جماعتی که بر سر و سینه می زنند و این بیانیه را علم می کنند. بیانیه بس طولانی است و گفتار و بحث در مورد جزئیات آن خارج از حوصله است اما نکاتی دارد که نمی توان از آنها صرفنظر کرد.

در قسمت ابتدایی  بیانیه این چنین می آید:

به رسمیت نشناختن خواسته ها و اوامر حاکمان ظلم پیشه و دیکتاتور ماب سرزمینی که بزرگمردانی چون حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام و کورش کبیر در آن خفته اند، وظیفه ما فرزندان این دو بزرگوار است.

به حمد الله، کشفیاتی حاصل شد و در کنار سلسله مراتب نسل ها، فرزندان ستمدیده ایران، متصل گشتند به حضرت علی ابن موسی الرضا. واعجبا که جماعت طلاب و مدرسین قم و نجف، از کجا درس علم وراثت را پاس کرده اند و صدالبته از کجا کورش کبیر را می شناسند؟ این کورش تا به حال کجا بود که یکباره سر از بیانیه شما بزرگواران سر برآورد؟  در ادامه بیانیه نامی از ایران و ایرانی نمی یابید و تنها از آبروی اسلام محمدی و ائمه اطهار خواهید خواند،این همانا و صاف شدن دوزاری کج ما همانا تا به پاسخ سوال های خودمان برسیم. آری درست است،کورش کبیر از آن دلیل در این بیانیه آمده است که ملت کورش کبیر نشنیده از دهان روحانیت، تمایل پیدا کند این بیانیه صد من یه غاز را بخواند.

در این بیانیه نام حضرات علمای عظام اینگونه متفاوت نوشته می شود:

حضرت آیت الله العظمی شیخ حسین وحید خراسانی دام ظله العالی یا می بینیم، حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی حفظه الله. تا اینجای کار طبیعی است اما در ادامه نام بقیه حضرات مراجع اینگونه آورده می شود:

گر چه افرادی چون آقایان شیخ ناصر مکارم شیرازی، شیخ عبدالله جوادی آملی، سید موسی شبیری زنجانی و شیخ لطف الله صافی گلپایگانی و اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم متشکل از افرادی چون شیخ حسین نوری همدانی، شیخ صادق لاریجانی، شیخ محمد یزدی، سید محمود هاشمی شاهرودی، شیخ محمد تقی مصباح یزدی، سید احمد خاتمی و شیخ احمد جنتی با ایشان دیدار کردند.

یعنی دقیقن همان چیزی که در فارس و رجانیوز می بینیم، اینکه نامبردگان یک شبه به بالاترین درجه علمی می رسند که یک تریلی نیاز می شود تا پسنود و پیشوند ها را بار کشد و صبح نشده چنان تشت فرو می افتد که هیچ پسوند و پیشوندی  نمی ماند.اما در ادامه به ناگاه بخشی از تاریخ حذف می شود:

حال سئوال ما اعضاء جامعه مدرسین و طلاب قم و نجف(متقن) از آقای خامنه ای این است که حقیقتا آیا می توان باور کرد، شما برای دیدار با آقایان مکارم شیرازی، شبیری زنجانی، جوادی آملی و صافی گلپایگانی و همینطور اعضاء جامعه مدرسین حوزه علمیه قم که نهادی کاملا حکومتی است و اعضای آن افرادی اند چون شیخ محمد یزدی و سید محمود هاشمی شاهرودی، رؤسای 20 سال گذشته قوه قضاییه که جنایاتشان شهره خاص و عام است.

تاریخ جنایات رژیم جمهوری اسلامی محدود می شود به بیست سال و خبری از ده سال قبلش که به مراتب خونین تر و ننگین تر بوده نیست. اما چرا جنایات سی ساله به یک باره بیست ساله می شود و ده سال پررنگ و رونق آن حذف می شود؟ دلیل را در دو نام می توان یافت، آن دوران ده ساله، دوران طلایی آیت الله عظما امام  خمینی(ره) بوده  و رئیس قوه قضاییه پرآوازه آن دوران کسی نبوده است جز، حضرت آیت الله العظمی شیخ یوسف صانعی  دام ظله العالی!

و در پربحث ترین قسمت این بیانیه می آید:

با توجه به نصوص صریح اسلامی و آیات و احادیث شریف حضرات معصومین علیهم السلام اعلام می داریم که تقلید از مراجعی که با دیدار خویش از آقای خامنه ای تمامی نصوص صریح اسلامی و مسلمات و ضروریات فقه و شرع را نقض نموده اند باطل و حرام است.

حال برای بنده مسلمان زاده نو سبیلِ و یه لا قبا که قصد فراگیری علوم حوزه را در سر دارم، سوالی پیش آمده است. با این تفاسیر که شما گمنامان عرصه بیانیه، آیا تنها تقلید از این مراجع حرام است یا اینکه پای درسشان نشستن و هر ماه شهریه گرفتن از آنان هم حرام است؟

و اما کلام پایانی اینکه در شرایطی که زندانیان سیاسی، روزنامه نگاران در بند، روشنفکران داخل و خارج از کشور، روزنامه نگاران داخل و خارج از ایران، فعالان جنبش های کارگری، فعالان جنبش زنان، گروه های دانشجویی و  قشر های مختلف بدنه جنبش، همگی وقتی نامه یا بیانیه می نویسند پای آن نامه را با نام شخصی خودشان امضاء می کنند و به نوعی به آن سندیت و اعتبار می بخشند یا اگر هم تک تک اعضا امضا نمی کنند، می توان با ارجاع به جزئیات آن حزب یا گروه، به نام افراد دسترسی پیدا کرد.

حال چه شده است که در پای بیانیه جامعه مدرسین قم و نجف هیچ امضایی در کار نیست؟  از دو حالت خارج نیست، اینکه نام و امضاء بیانیه دهندگان اعتباری به نامه نمی بخشد که این کار را انجام نمی دهند یا اینکه اصولن جرات و شجاعت این کار در آن ناکجا آباد پیدا نمی شود! به همان خدای محمد قسم، من در سایت وابسته به مدرسین و طلاب قم و نجف(متقن) هر چه گشتم چیزی پیدا نکردم که به نام این طلاب و مدرسین شجاع عرصه مجازی مربوط باشد.

زهرا رهنورد در مصاحبه با خودنویس در مورد اعدام های دهه شصت می گوید:

البته همانطور که شما اشاره کردید جنایات و عملیات تروریستی آن گروه کذایی بر کسی پوشیده نیست. اما انتقام‌جویی طرف مقابل هم خطای بزرگی بوده است و هیچ کج روی قابل قبول یا اغماض نیست. اما به طوری که بارها گفته شده از این جنایت نه آقای خامنه‌ای و نه آقای موسوی هیچ یک اطلاعی نداشته‌اند و در حوزه وظایف شان هم نبوده است .البته سکوت و توجیهی هم در کار نیست و آن اقدامات خارج از چارچوبهای حقوقی و ملاحظات اخلاقی بوده که بارها در نشست‌ها و در پاسخ به سوال کنندگان درباره آن تقبیح شده است، آن اتفاق لکه‌های سیاهی است که به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد.

خانم رهنورد آن اعدام ها را محکوم می کند و می گوید آن کارنامه سیاه تقبیح شده است که البته ما تا کنون تقبیحی از طرف آقایان ندیده ایم  و اما مهدی کروبی در مصاحبه با مجله نیویورکر در این مورد می گوید:

من از اعدام‌ها اطلاعی نداشتم و حتی تا این زمان اطلاعاتی‌ در این مورد ندارم. من از اتفاقاتی که در زندانها افتاد خبر ندارم، نمی دانم چه کسی‌ دستور را صادر کرده بودند یا نمی دانم امام از این موضوع اطلاعی داشتند یا نه

و البته آقای موسوی بنا بر برخی محذوریاتشان تا کنون در این مورد هیچ حرفی نزده اند و ما آن تقبیح نام برده را نیز تاکنون ندیده ایم اما بحث بر سر مسئله دیگری است، مسئله این است که موسوی و کروبی به راحتی بگویند ما خبر نداشته ایم و یا نقشی نداشته ایم تا به راحتی خود را از این ننگ بزرگ تبرئه کنند و پرونده بسته شود و به گونه ای مسئله حل نشود بلکه صورت مسئله پاک شود، اما آیا خاوران از ذهن ها پاک شدنی است، مگر دوران طلایی از ذهن آقایان پاک شدنی است که یاد سیاه خاوران فراموش شدنی باشد. چندین هزار نفر به جرم داشتن عقیده ای متضاد اعدام شده اند، اعدامی به نمونه یک فرزاد، یک مخالف جدای از نوع ایدئولوژی و تفکر. آقای موسوی و مخصوصن آقای کروبی، ایستادگی شما در برابر خامنه ای و اهلِ نا اهل خون خوارش ستودنی است اما حساب این روزها از روزهای تاریک دهه شصت جداست.

آقایان موسوی و کروبی عزیز با تقابل آن روزها و این روزها می توانیم به این بحث برسیم. امروز احمدی نژاد رئیس دولت کودتا و لاریجانی رئیس مجلس فرمایشی اسلامی، بایستی در مقابل خون به نا حق ریخته شده و ظلم های بر مظلوم وارد شده، پاسخگو باشند. اگر این دو در این جنایت ها شریک بوده اند بایستی مجازات شوند، اگر تنها خبر داشته اند، حامی جنایت بوده اند و عملی است نابخشودنی و در حالت آخر اگر به فرض محال خبر ندارند(چطور می شود که مهمترین مخالفان مملکت به تیغ و اعدام و گلوله سپرده شوند و دو رئیس قوه یک کشور بی خبر باشند)، نشان از بی کفایتی این دو است و سزایش برکناری و نداشتن صلاحیت در امر سیاست است.

حال باتشبیه و تعمیم این مسائل به آن روزها، آقایان موسوی و کروبی عزیز، حال دو قهرمان امروز ما در دهه شصت این گونه بوده است که یا با شراکت در اعدام ها، جنایت کار بوده اید یا اگر خبر داشته اید، شریک جنایت و در آخر اگر شما که در راس دو قوه بوده اید و از بزرگترین کشتار مخالفان کشور بی خبر بوده اید،  نشان از بی کفایتی شما در آن روزها دارد و نداشتن صلاحیت در امور سیاست.

قربانتان گردم، کدام را می پسندید؟

انقلاب 57 ايران با حمايت گروه هاي سياسي مختلف با نقطه اشتراك مخالفت با شاه، به پيروزي رسيد. آرتور باوئر انقلاب را آن دسته از تلاش هاي موفق و ناموفق كه به منظور ايجاد تغييراتي در ساختار جامعه، از طريق خشونت انجام ميگيرد، تعريف مي كند.انقلاب اسلامي نيز از اين قاعده مستثنا نبوده و اكثر گروه ها و احزاب فعال در آن روزها، اعتقاد به فعاليت مسلحانه داشتنه اند.از جبهه هاي كارگري تا اسلام گرايان، همگي راه رسيدن به اهداف خود را در مبارزه مسلحانه و همراه با خشونت مي ديدند و در نهايت با روزهايي طوفاني و خونين، انقلاب به ثمر نشست. در پشت تفكرات مسلحانه انقلاب 57، انديشه هاي علي شريعتي، مطهري، بهشتي، خميني و ديگر اسلام گرايان به راحتي ديده مي شود. دكتر شريعتي از جمله كساني بود كه توانست با دستاويز شدن به اسلام و نشان دادن روح تشيع در شهادت، ايدئولوژي جديدي را پايه گذاري كند ولي در مقابل آن با به تحرير در آورن اسلامي لطيف و رحيم همراه با نثرهاي شاعرانه سعي در زيبا نشان دادن اسلام نيز داشت. از طرفي مطهري با سخنراني هاي هيجاني و تند خود فضاي حاكم را به شدت راديكال مي كرد. در حالي كه خميني تنها به رژيم پهلوي با اعلاميه ها و سخنراني هايش به صورت خيلي ساده و در اصطلاح آخوندي مبارزه مي كرد،اما بار فرهنگي انقلاب را شريعتي ومطهري به دوش مي كشيدند.

بسياري از انقلابيون آن دوره وامدار تفكرات اسلامي بودند و در نتيجه وامداران اسلام، هر گاه خود را حق مي پنداشتند براي حصول به هدفشان و مبارزه با دشمنشان، متوسل به مبارزه مسلحانه مي شدند.در اين مطلب سعي دارم به همان تفكر حاكم بر انقلاب و انقلابيون بپردازم.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي، همانند ديگر انقلاب هاي خونين، تصفيه حساب هاي شخصي و در پي آن شكستن اتحاد موجود قبل از پيروزي آغاز شد و با دور افتادن گروه ها و احزاب شريك در انقلاب و مطرود خوانده شدن برخي از آن ها همانند مجاهدين خلق و يا گروه فرقان، آن ها براي بازگشت به عرصه سياسي كشور دست به اقدامات مسلحانه زدند اما تمام بحث در اينجا است كه آيا تنها مطرودين و مغضوبین ذكر شده پتانسيل مبارزه بر عليه نظام به صورت مسلحانه را داشتند يا خير؟

 

حبیب الله بیطرف و معصومه ابتکار در حمله به سفارت آمریکا

حبیب الله بیطرف و معصومه ابتکار در حمله به سفارت آمریکا

 

نيروهاي موسوم به خط امام يا همان اصلاح طلبان امروزي، آن روزها بر خلاف همرزمان سابق شان، مورد حُب رهبر جمهوري اسلامي(خميني) قرار داشتند. آن ها با توسل به خشونت و فراقانوني بودن خود در آن مقطع زمانی به دليل حمايت خمینی، به سفارت آمريكا حمله مي برند. تفكرات خشونت طلبانه و حس فراقانوني نيروهاي خط امامي ها به قدري مشخص است كه در مقابل دولت آن زمان ايستادگي مي كنند و دولت كه با اين حركات مخالف است مجبور به استعفا مي شود.

 

پرتاب گوجه فرنگی به سفارت انگلیس توسط بسیجیان

پرتاب گوجه فرنگی به سفارت انگلیس توسط بسیجیان

 

دسته دوم اصولگرايان امروزي هستند كه آنان نيز هر گاه روي كار آمده اند حتي در مقطع فعلي از خشونت در حق مخالفان خود مضايقه نکرده اند. نيروي هاي بسيجي امروزي از لحاظ خشونت طلبي و خصلت فراقانوني بودن، همانند نيروهاي خط امامي سابق هستند. اين ها نيز در هر دولت و زمانه اي با تكيه بر رهبري نظام به راحتي هرچه تمام تر به رفتارهای خشونت آميز خود ادامه مي دهند( كم نيستند اخبار روزانه مبني بر پرتاب تخم مرغ بر فلان سفارت و كندن تابلو و بالارفتن از ديوار بهمان سفارت).

در اين ميان نيروهاي وابسته به حزب نهضت آزادي ايران بوده اند كه بعد از انقلاب پس از اینکه از قدرت کنار گذاشته شدند و به نوعی مورد خشم خمینی قرار گرفتند، به دنبال چنين تفكراتي نبوده اند و البته برخي منابع از آن خبر مي دهند، در زماني كه بختيار حاضر به مذاكره و جلوگيري از رخداد انقلاب شد، نيروهاي حزب نهضت آزادي، موافق با مذاكره با بختيار و جلوگيري از انقلاب بودند.

اصلاح طلبان اين روزها با توجه به گفته ها و شعار هاي رهبرانشان از مبارزه با خشونت روي بر گردانده اندو شعار هاي از قبيل «زنده باد مخالف من» سر مي دهند اما اصولگرايان هنوز به تفكرات سابق خود يا همان اصولشان پايبندند. در اينجا دو سوال مطرح است:

آيا اصلاح طلبان در مقطع فعلي به دليل نداشتن قدرت و تكيه گاه محكم سياسي چنين شعار هايي مي دهند؟

و ديگر سوال اينكه اگر ديگر گروه هاي  انقلابي به طور مثال،اصلاح طلبان و اصولگرايان مورد غضب رهبري آن موقع نظام(خميني) قرار مي گرفتند، به سرنوشتي شبيه به مجاهدين خلق دچار مي شدند؟

علیه نظام و انقلاب و ملت و کشور ما توطئه‌های بزرگی وجود داشته و دارد و باید هم همه هوشیار باشیم و آیا نباید تأمل و اندیشه کرد که وقتی دشمنان نتوانستند از راه تهاجم نظامی و رواج امواج تروریسم و حمایت از تروریست‌ها و تحریم ها و فشارها به مقاصد خود برسند راههای دیگری را هم خواهند پیمود. از جمله اینکه در افکار عمومی جهان و حتی مسلمانان نظام ما را خشن، ضد حقوق بشر و نظائر آن نشان دهند؟»

«اگر خدای ناخواسته در این مسیر شوم موفق شوند، ضربه زدن نهایی به نظام و کشور برایشان آسان تر و کم هزینه‌تر خواهد بود و اگر کسانی با هر نیتی در این مسیر حرکت کنند آیا در دام فتنه و توطئه نیفتاده‌اند؟ اینها از جمله اموری است که خیرخواهان و دلسوزان واقعی انقلاب و کشور باید به آن توجه و برای آن چاره‌جویی کنند.»


با توجه به لحن ، شیوه گفتار و نوع کلمات و نوع تفکر، این سخنان از کیست؟

  1. سید علی خامنه ای
  2. سید محمد خاتمی
  3. علی اکبر هاشمی رفسنجانی
  4. احمد جنتی

اما در ادامه، پاسخگویی و تفکر در مورد این سوالات شاید ما را به نتیجه ای بهتر برساند: چه کسی یا کسانی همیشه از دشمن خارجی نام می برند؟ فلسفه وجودی دشمن خارجی از چه زمانی جزء ادبیات سیاسی ایران شده است؟ چه کسی یا کسانی از توطئه علیه نظام و انقلاب صحبت می کنند؟ توطئه علیه نظام و انقلاب، نتیجه اش فروپاشی نظام است، چه کسانی از این رخداد هراس دارند؟فتنه چیست و از کلمات مورد علاقه کیست؟ فتنه یکی دیگر از کلماتی است که به ادبیات سیاسی ایران اضافه شده است اما در پی چه رخدادی، برای مثال هجده تیر یک فتنه بود؟دلسوزان واقعی انقلاب چه کسانی هستند؟ آیا خمینی محوری ملاک انقلابی بودن است و اینکه چه کسانی پیرو واقعی خمینی هستند؟ و صدها سوال دیگر که ذهن من و شما را قلقلک می دهد و گه گاه در پی نیافتن پاسخی روشن به آنان، برخی چون من را می رنجاند.

اما سوالات دیگری نیز در ذهن بسیاری از ما می چرخد و آن اینکه: آیا ما باید دلسوز انقلاب باشم؟ اگر فتنه گر باشیم خوب است یا بد؟ خمینی محور باشیم خوب است یا بد؟ آیا ما باید برای بقای نظام و انقلاب بجنگیم یا فروپاشی آن؟

بهتر است جواب سوال را شما ذکر کنید و نتیجه گیری را بگذاریم برای یک پست دیگر و شاید مفصل تر.

احمدی نژاد تلاش می کند عید فطر مسلمانان را برای ایرانیان تبدیل به یک عید ملی کند و تعطیلاتش را به سه روز و شاید در آینده بیشتر افزایش دهد.پیشتر آیت الله خزعلی، عید باستانی ایرانیان، عید نوروز را مایه ننگ دانست و بر این عقیده است عید ایرانیان عید غدیر است.آیت الله خمینی برای سربازان ایرانی در جنگ ایران و عراق می گوید: بروید و در راه اسلام کشته شوید تا اسلام سربلند شود.خامنه ای خطاب به بسیجی جوان، که خود را سرباز جنگ نرم معرفی می کند می گوید شما در راه اسلام گام بر می دارید تا دشمنان اسلام را شکست دهید.

این ها همه تنها نمونه هایی معاصر بودند از صحبت های مخالفان ما که در تلاشند بر ضد ایران و ایرانی بجنگند. اما از طرفی دیگر عده ای که از دست رژیم جمهوری اسلامی به تنگ آمده اند در تلاشند برای کشوری مستقل بجنگند. اما از همه بدتر بعضی از همین همرزمان ما هستند که همگام با ما می جنگند اما باز در رسانه خود فریاد می زنند اسلام در خطر است این یعنی مبادا اسلام از دست این رژیم خونخوار به خاک سیاه نشانده شود و ما باید در راه اسلام گام برداریم. می گویند می خواهند با این کارهایشان چهره اسلام را مخدوش کنند. میگویند با این کارهایشان داعیه مسلمانی دارند، می گویند با این کارهایشان همه را به اسلام بدبین می کنند. گمان می کنید تمام شد، نه هنوز هم هست اما می دانم نه حوصله شما به ادامه اسلام و وااسلاما می رسد نه عمر من به نوشتنش قد می دهد که اگر بخواهم همه اش را بنویسم عمری می خواهد به درازای عمر نوح(همان جنتی خودمان).

این بار اگر خدا هم بیاید و بگوید عید تو عید فطر است یا چه می دانم غدیر است، خیلی راحت در چشمانش نگاه می کنم و می گویم نه! می گویم عید من نوروز است.

می گویم خدایا تو دیگر بس کن، به قدر کافی برای اسلام می جنگند من می خواهم برای ایران بجنگم، من یک ایرانی ام.

خبر شروع به کار شبکه تلویزیونی  رسانه سبز ایران – رسا منتشر شده اما هنوز فرکانس آن در صورت وجود در اختیار عموم قرار نگرفته یا شاید بهتر است بگوییم هنوز روی ایر نرفته اما منشور رسانه سبز ایران – رسا در قالب بیانیه ای از طریق سایت این شبکه منتشر شده  و از جهاتی موجب تامل است.

در ابتدا این بیانیه با آیه ای از قرآن شروع شده و جالب اینجاست که این آیه با نشانی کامل و به صورت عربی نوشته شده است و از معنای فارسی آن خبری نیست، در حالی که اگر این بیانیه برای ما ایرانیان است، چه بهتر بود که معنای فارسی آن نیز نوشته می شد. اینکه عربی نوشته می شود برای ما که از زبان بلیغ عربی بی خبریم بسیار بد است، نمی دانیم که به ما محبت می کند یا فحش می دهد.

در ادامه افزوده شده است » تلویزیون اینترنتی رسا همزمان با یکصد و چهارمین سالگرد نهضت مشروطیت در روز جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۸۹ آغاز بکار می کند. تلویزیون ماهواره ای رسا در نخستین دهه ماه مبارک رمضان به یاری خدا مهمان سفره افطار هموطنان خواهد بود.» حال من بی خبر آز آن هستم که چرا همه چیز حتی مولودی های ما هنوز چسبانده می شود به صحرای کربلا! اینکه این تلوزیون در سالگرد نهضت مشروطه آغاز به کار کرده دیگر چه نیازی بود که بگوییم در ماه مبارک رمضان مهمان شما خواهد بود تا خود را به طریقی به اسلام بچسباند و یه جورایی بگوید، آقا ما هم مسلمون هستیما!  مثال آن آدمی که هر موقع صدایش می کردی کمی دیر جواب می داد و پس از لختی می آمد و می گفت: آقا تظاهر نباشه، سر نماز بودم، این شد که دیر جواب دادم! البته جای شکرش باقی است که گفته نشده بعد از افطار به جای آقای مکارم شیرازی، آیت الله میرمحسن سبزنژاد توضیح مسائل خواهند داشت، انشالله!

در ادامه منشور جنبش شبکه ماهواره ای رسانه سبز ایران به صورت ده بند آمده است . اصول کلی و خط مشی این رسانه را با عناوینش بیان می کنم و در مورد برخی کمی حرف دارم.

یک: کرامت انسانی، عدالت، آزادی و حقوق بشر:

این که صحبت از حقوق بشر به میان آمده برای ما پنجره ای است به سوی روشنایی اما در ادامه تناقضاتی وجود دارد که در قالب عناوین بعدی گنجانده شده است.

دو: اسلام رحمانی و اخلاق: رسا اسلام رحمانی را متضمن ارتقای اخلاق نزد حاکمان و شهروندان دانسته و خود را مروج اسلامی می داند که عدالت شاکله آن است، خردورزی را پاس می دارد، مقتضیات زمان و مکان را نیک می شناسد، با مردمسالاری و حقوق بشر منافاتی ندارد.

حال اینجا جای سوال است که رسا نماینده جنبش سبز است یا متولی مدرسه انسان سازی اسلام؟مثلن اگر چندی دیگر مسیحیان طرف دار جنبش سبز نیز رسانه ای دست و پا کردند می توانند مروج مسیحیت رحمانی باشند، یا اگر شیطان پرست پولداری پیدا شد و شبکه ای دست و پا کرد، خوب است که مروج شیطان رحمانی باشد؟

سه: حق تعیین سرنوشت و مردم سالاری: رأی و خواست مردم منشأ مشروعیت قدرت سیاسی است و خداوند انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است و هیچ‌کس نمی‌تواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد.

در اینجا باز به شیوه ای ماهرانه صحبت از التزام به ولایت فقیه به میان آورده شده است و در اینجا قدرت مطلقه ای مشروعیت دارد که با رای و خواست مردم به قدرت رسیده است اما از کوچکی این قدرت در برابر قانون صحبتی نشده است، مثلن اگر خامنه ای با رای مردم به قدرت مطلقه برسد دیگر ما چگونه فریاد بزنیم؟ یا اگر شاه با رای مردم انتخاب شود،  قدرت سیاسی اش در هر حال مشروع است؟ آیا در کل این مشروعیت باز بوی دینی نمی دهد؟ آیا تجربه یک باز خمینی که با رای مردم می توانست انتخاب شود، بس نیست؟

چهار: تمامیت ارضی و وحدت ملی: رسا بر پایه دفاع ازتمامیت ارضی و وحدت ملی ‌و ارتقای شأن و جایگاه کشور در عرصه بین المللی عمل می کند و در عین دفاع از خواسته های بحق اقوام ایرانی با هرگونه جریان جدایی طلبی مخالف است.

بسیار دلپذیر است که در اینجا با هر گونه جدایی طلبی و به خطر افتادن تمامیت ارضی ایران به صورت روشن برخورد شده است و راه این شبکه منتسب به جنبش سبز را از راه مبارزان جدایی طلب جدا کرده است

پنج: استفاده از روشهای مسالمت آمیز و مدنی: رسا با تکیه بر منشور جنبش سبز تنها راه عملی ‌و مطلوبِ تغییر وضع کشور و نیل به مردم سالاری و آزادی را روش‌های مسالمت آمیز و مدنی می‌داند.

در این بند، التزام راه اندازان رسا به منشور سبز  مشخص می شود که چندی پیش در قالب بیانیه 18 میرحسین موسوی بیان شد و در ادامه نیز به همان ماهیت اصلی جنبش سبز بازگشته و اصل مسالمت آمیز بودن اعتراضات و مخالفت با هرگونه مبارزه چریکی و مسلحانه است.

شش: حاکمیت قانون:

باعث خوشحالی است که در این بند به صراحت قانون و دوپهلو نبودن آن اصرار ورزیده شده است.

هفت: قرائت دموکراتیک از قانون اساسی و آرمانهای انقلاب اسلامی: رسا اجرای قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بر پایه قرائت دموکراتیک و حقوق بشری در جهت احیای آرمانهای اصیل انقلاب یعنی استقلال، آزادی، عدالت و اسلام رحمانی و نیز توسعه را مبنای فعالیت خود شمرده، طرح بحث اصلاح قانون اساسی و ساختار سیاسی را در یک فرآیند مذاکره و گفتگوی ملی با مشارکت همه اقشار اجتماعی وظیفه خود می داند.

در بند مذکور مشخص می شود که صاحبان این شبکه از دلسوزان انقلاب اسلامی هستند و هنوز به قانون اساسی ایران امیدوارند که با تکیه بر این قانون هم می شود کشوری به زیبایی یک گلستان ساخت. در جایی از توضیح این بند آمده است، قانون جمهوری اسلامی ایران بر پایه دموکراتیک و حقوق بشر و جای سوال دارد که مثلن ولایت مطلقه فقیه که در قانون آمده است، کجایش دموکراتیک است یا سنگسار که در قانون ایران به زشتی به چشم می خورد، کجایش می تواند حقوق بشری باشد و باز در ادامه می آید: استقلال، آزادی، عدالت و اسلام رحمانی و باز هم همان شعارهای انقلاب اسلامی ولی فقط عدالت اضافه شده است، چون در دوران شاه سابق عدالت وجود داشته و در این دوران شکوهمند انقلاب اسلامی نیست، در اصل اینجا می گوید، استقلال، آزادی، عدالت، جمهوری اسلامی رحمانی

هشت: جریان آزاد اخبار و اطلاعات.  نُه: پذیرش تنوع و تکثر آراء و مخالفت با انحصارطلبی. ده: فرهنگ گفتگو

این سه بند پایانی در کل یک مفهوم دارد و به نوعی انگار از ممد خاتمی خودمان کش رفته اند، اما سوالم اینجاست که با توجه به این سه اصل پایانی، نیک آهنگ کوثر، رضا پهلوی (ولیعهد سابق) یا افراد دیگری با تفکرات سکولاز چون نوری زاده و صدها شخص دیگر که به نوعی با گروه سازنده این شبکه از لحاظ رابطه ای در تنش هستند، اجازه حرف زدن داده می شود؟ یا  به طور مثال اگر میرحسین و میرمهدی  از جنبش غافل شدند  و با زهرا خانوم و فاطمه بانو رفتند  دنبال یللی تللی، اجازه هست که در اینجا بگوییم آقایان و خانوم ها یه نگا تو آینه  بندازین و ببین که ما دقیقن همین جا، پشت سرتان هستیم و چار چشممان به شماست؟

در کل این بیانه دارای تناقضاتی است که بعضی از بندها، بند دیگر را نفی می کند. من نمی گویم این را آقای مهاجرانی نوشته یا نه، یا از آقای کدیور کمک گرفته یا زحمت تایپش به گردن آقای نبوی افتاده است، اما هر کی نوشته الهی که مثل آن سایتش نباشد.

کی بود داد زد جرس؟

– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

آدرس سایت اینترنتی رسانه سبز ایران :  http://rasatv.net


آقای مهندس و آقای دلاور لرستان، ابتدا ایام الله پیروزی جنبش مشروطه خواهی ایران را به شما و خانواده های محترمتان تبریک عرض می نمایم، مخصوصن زهرا خانوم که الحق در حق طلبی برای جنبش زنان ید طولایی دارد و در همین جا از ایشان نیز جداگانه تشکر می نمایم. نامه دادخواهی شما به مراجع بزرگ اسلام را خواندم و از شکایت شما نسبت به بی پروایی های ملیجک پیر با خبر شدم. ما نیز چون شما خونمان از دست این جنتی منحنی به جوش آمده است اما نمی دانستیم به کجا دخیل ببندیم تا گره از مشکلمان باز شود.

نمی خواهم از پیش قضاوتی کنم و در مورد مراجع اعظام حرفی بزنم، شاید این بار شعورشان جنبید و در دفاع از خق صدایشان در آمد اما چشمم آب نمی خورد که از این جماعت آبی گرم شود. به نظر من اینکه تا به حال مرجعیت و روحانیت بر علیه شما شهادت نداده اند از نیکبختی شماست وگرنه بر همه روشن است که این جماعت دلش کجا گیر است. منافع اقتصادی مراجع و روحانیون، گرایش دینی و سیاسی آن ها را نیز مشخص می کند.  قبل از آن که صدای مظلومانه شما به گوش مراجع غیور این مرز و بوم برسد اطاعت از ولی امر مسلمین و حامیان ولایتش بر مراجع و روحانیت دیکته شده است.همین چند روز پیش بود که از طرف ولی امر مسلمین فتوایی در آمد که اطاعت از احکام حکومتی، واجب شرعی و نشانه التزام به ولایت فقیه است و هنوز جوهر این فتوا خشک نشده بود که از طرف مکارم شیرازی، رساله ای در این باب نوشته شد و او نیز بر این امر صحه گذاشت که «تبعيت از حكم حكومتي ولي فقيه بر مراجع تقليد هم واجب است».

اگر خدای ناکرده صدای ما مظلومان به گوش مراجع و روحانیت برسد و آن ها نیز از صدای ما اشکشان جاری شود و خونشان به جوش آید و نیمچه فریادی بزنند، آنگاه است که کوفیان آب را به روی صحرای قم می بندند و اگر آب به روی این جماعت بسته شود و رفع نیازشان نشود، مرجعیت به خطر می افتد. تاریخ این را ثابت کرده است که هرگاه حکومت برای مرجعیت نان آور نبوده، نیمی از رساله را جهاد برای خدا پر می کرده و اگر حکومت هوای مرجعیت نازنین را داشته باشد، نیمی از رساله خدا را تقیه پر می کند و نیم دیگر را برای خالی نبودن عریضه مسائل جنسی و مقبولیت دعا به درگاه خدا. این ما هستیم که تقیه و نقیه و مصلحت نظام حالیمان نمی شود و هر لحظه می خواهیم بزنیم کاخ مرمر را بترکانیم و جلوی آن یک گاردن پارتی مشتی به سلامتی حضور شما برگزار کنیم. ملا احمد نراقی در باب برخورد با حاکم با شجاعت هر چه تمام تر می گوید: «ای گروه شیعه! خود را ذلیل مسازید و به ورطه میندازید به سبب نافرمانی سلطان و فرمان‌فرمای خود؛ پس اگر عادل است از خداوند درخواست کنید که او را پاینده بدارد و اگر ظالم است از درگاه الاهی مسئلت نمایید که او را به صلاح آورد که صلاح احوال شما در صلاح سلطان است».

دادخواهی شما و ما بیچارگان یعنی رویارویی با ولایت فقیه و این همان معذوریت و محذوریتی است که مراجع نازنین قصه ما دارند، بهترین کار برای آن ها سکوت است. حتی هجرت و رفتن از این دیار هم چاره ساز نیست، همین سیستانی خودمان، مگر  ریشش گرو ولی امر مسلمین نیست، چگونه می تواند از این همه دارایی و مال التجاره ای که در قم و مشهد دارد چشم بپوشد آن هم فقط برای دادخواهی یک عده بیچاره.

از بحث خنده دار هجرت که بگذریم میرسیم به وامداری امام راحل که به حق ولی امر مسلمین وامدار ایشان است نه شما که راست راست جلویتان جرات می کنند بگم، بگم راه بیاندازند و شما فقط سکوت کنید تا نوبت تان شودو بعد بگویید خفه، نوبت من است.امام راحل در دوران طلایی شان با بیانی شیرین گفتند که هر کس با ولایت فقییه در افتاد، ور افتاد. همین امام خودمان بودند که به مخالفان خودش گفت آخوند» آمریکایی، بی شعور، دشمن رسول الله»، حالا شما وامدار ایشان هستید که حیا می کنید و در مورد سال 67 محذوریت در گفتار دارید یا آنکه می گوید یک میلیار  دلار به جیب زدید؟

استقلال نهاد روحانیت و مرجعیت تهدیدی است برای جمهوری اسلامی، حال که مرجعیت و روحانیت تبدیل شده به پشتوانه نظام مقدس حکومت اسلامی شاید راه حل در نافرمانی اجتماعی مردم از نهاد روحانیت و مرجعیت باشد، آنگاه است که دیگر این نهاد مقبولیت بین مردم نداشته و جایگاه اجتماعی و تا حدود زیادی جایگاه اقتصادی خود را از دست می دهد و به نوعی مجبور خواهد شد که برای خود استقلالی دست و پا کند و یک خدا حافظی بلند بالا نثار سیاست بفرماید تا دوباره از جایگاه قبلی برخوردار شود.

مهندس موسوی و حجه الاسلام کروبی عزیز، از اینکه نوشته این کوچولوی جنبش را خواندید ممنونم، فقط اگر این جماعت مرجعیت برای درخواست دادخواهی شما، تره ای خرد کردند بفرمایید تا ما هم دست به قلم شویم و خدمت این بزرگان عارض، شاید توانستد چاره درد مارا نیز دوا کنند.

سایت کلمه و تریبون میرحسین موسوی در راستای روشن تر شدن فحوای کلام منشور سبز، مقاله ای در این باب قرار داده است که در اینجا قسمت پایانی آن را برای شما قرار می دهم.

همراه جنبش سبز و منشور پیشنهادی اش می کوشد امکان حضور موثر دین را در جامعه، بدون حذف تفکرهای رقیب و بدیل، نشان دهند. میرحسین موسوی، به عنوان فرزند راستین انقلاب و راهروی اصیل خط امام، نمی تواند و نمی خواهد  داعیه جدایی دین از سیاست داشته باشد، چرا که انقلاب و امامی که او به آن معتقد است داعیه دار بازگرداندن نقش سیاسی دین و حضور فعال آن در اجتماع در زمانه ای بود که همه دین را در پستوها و در حوزه های فردی و شخصی می جستند. و میرحسین موسوی به عنوان شاگرد راستین معلم شهید دکتر شریعتی، تلاش های او را برای فعال کردن پتانسیل های آگاهی بخش و رهایی بخش مذهب و انقلاب فراموش نمی کند.

شریعتی می کوشید تا با نشان دادن راه تشیع سرخ در زمانه خود و با طرح مسئله مذهب علیه مذهب، ظرفیت های ارزشمند مذهب حقیقی را برای اصلاح و تحول در جامعه نشان دهد، تا راهی بدیل در برابر تشیع سیاهی باشد که محافظه کارانه چشم به روی بدی ها و کاستی ها می بندد و با قدرت مستقر همراه می شود. میرحسین موسوی نیز نمی تواند از تشیع اصیل چشم بپوشد یا خواهان به انزوا رفتن دوباره آن باشد و پیشنهاد دهنده تشیعی بی رنگ یا خاکستری باشد؛ میرحسین موسوی فرزند زمانه خود است  و این بار تشیع سبز را به عنوان راه بدیل “اسلام سیاه سیاسی” پیش می نهد. تشیعی که میراث دار همان ظرفیت های انقلابی و اصلاحی تشیع سرخ شریعتی و اسلام انقلابی خمینی(ره) است، و به جای آشتی با قدرت مسلط زمانه، در برابر ظلم و ستم و جبر و تحمیل و انحصارطلبی و خودخداپنداری و تفرعن می ایستد و سبز و پایدار مقاومت می کند. تشیعی که اگر نبود مقاومت ها و ایستادگی ها، و در عین حال دوراندیشی ها و صبوری ها و مهربانی ها و عدم خشونت های اش، جنبش سبز ایران امروز اینجا نبود و به دستاوردهای امروز خود دست نیافته بود.

آقای  موسوی در اینجا همه چیز هست به جز هویت ایرانی، انگار ما همه چیزمان از همان تشیع علوی است، چه فرق دارد تشیع صفوی. در اینجا کوشیده اید راه تشیع سرخ را به من نشان دهید، بیش از سی سال پیش آن را به پدرم نشان دادند و من اثرش را دیده ام. مهندس موسوی عزیز، آزموده را آزمودن خطاست، این نیز در قاموس شما شیعیان و مومنان نیز هست، همان که مومن یک بار از دو سوراخ گزیده نمی شود، به چه زبانی بگویم، ما بخت خویش در این شهر آزموده ایم/ بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش.

اقای موسوی اسلام سیاسی میوه اش می شود خمینی، مسیحیت سیاسی هم میوه اش می شود هیتلر. نام این دو را در مکتب ما می گذارند فاشیست. نمی دانم لیبرالیسم چه گناهی کرده از آن فراری هستید و روی به آغوش فاشیسم می برید. آقای موسوی معلم شهید شما در مورد زمانه خود نوشته است و ما نیز چون پیشوای شما، همان اما راحلتان، نمی خواهیم که پدرانمان برای ما تصمیم بگیرند.

ای کاش این جدایی نهاد سیاست و دین را به عهده مردم می گذاشتید و سرنوشتش را با رفراندوم مشخص می کردیم نه اینکه با داعیه همراهی جنبش سبز، سر مارا را به پنبه رفاقت ببرید. میلیون ها معترضی که هیچ التزامی به اسلام نداشتند بر پایه وحدت فریاد زدند «الله اکبر» اما شما به این راحتی چتر جنبش را محدود به دفاع از اسلام راستین گل محمدی کردید. من این بار فریاد نخواهم زد مرگ بر اصل ولایت فقیه، تنها خواهم گفت سکولاریسم، همین.

دین رحم و عطوفت شما یعنی سنگسار و رحمش از آنجا شروع می شود که قربانی از گودال خارج شود اما قبل از آن فقط سنگ. امام رحمانی و راحل شما یعنی تناقض در پاریس و جماران، در آنجا سخن از پارلمان، دموکراسی و حق و حقوق کمونیست اما در جماران ولایت فقیه و حفظ اوجب واجبات یعنی همین نظام، این راه سرخ، چه زرد می نماید.

من هنوز هم رد راه وطن گام بر خواهم داشت و نه در راه اسلام، این ایران من است که در چنگ اسلام است نه اسلامی که در چنگ ایران. دیگر طاقت شرم از روی دوستان بهایی و ارمنی و لائیک خود را ندارم.آقای مهندس موسوی بزرگوار چگونه  روح ایرانی را سراسر بی هویت دانسته و تنها وامدار تشیع.مگر آرش, اشکان, کاوه آهنگر، ابومسلم خراسانی و هزاران قهرمان ایرانی دیگر روح تشیع داشتند که اینگونه در راه وطن از جان گذشتند؟  من سرباز وطنم هستم نه سرباز تشیع، من یک ایرانی ام. مگذار من از این همراه جنبش سبز بترسم بگذار باز هم صدایت کنم رفیق سبز.