نوشته های برچسب خورده با ‘موسوی’

سایت کلمه در روز شنبه، ۱۸ دی، یادداشت یکی از مخاطبانش را بر روی سایت خود منتشر کرد. قبلن اینگونه رفتارها را از روزنامه و خبرگزاری های وابسته به حاکمیت دیده بودیم. بارها رخ داده است که روزنامه کیهان در قالب تلفن یا درخواست های مخاطبانش، خواسته های خود را منتشر کرده و یا در منش تیم سردبیری سایت هایی چون رجانیوز، اینگونه رفتار‌ها به کرار دیده شده است. اما حال در پی چه رخدادی است که سردبیر سایت کلمه (ابولفضل فاتح) تصمیم به انتشار یادداشت یکی از مخاطبانش گرفته؟  سوالی که پاسخ آن را با مروری بر سیاست های سایت کلمه می توان یافت. بسیاری سایت کلمه را، تریبون مستقیم میرحسین موسوی می خوانند اما زهرا رهنور چنین عقیده‌ای ندارد و می گوید: همین جا می‌گویم که من با «سایت کلمه» در ارتباط مستقیم نیستم. اما اگر سایت کلمه با میرحسین موسوی ارتباط مستقیمی هم نداشته باشد، اندیشه های مشترک‌شان این شبهه را بر‌می‌انگیزد که با یکدیگر ارتباط تنگاتنگ دارند. دلبستگی میرحسین موسوی به خمینی بر هیچ‌کس پوشیده نیست تا جایی که در بسیاری از پیام/بیانیه/مصاحبه‌ ها از اندیشه های «امام راحل» صحبت به میان می آورد. اما این بار نه  گفته های موسوی، نه مقاله های تیم تحریریه سایت کلمه، بلکه یادداشت یکی از مخاطبان سایت کلمه به سبک و سیاق کیهانی در دفاع و توجیه عملکرد ده ساله خمینی در راس قدرت و نقش رهبری نظام منتشر شده است.

نگارنده یا همان مخاطب کلمه در یادداشتی با تیتر: «میراث امام(ره)، اکبر گنجی و اخلاق زدایی از عرصه سیاست»در کنار انتقاد از برنامه پرگار( میراث روح الله خمینی چیست)از زیرپاگذاشتن اخلاق تحلیل و تفسیر اکبر گنجی از سخنان آیت‌الله خمینی گلایه مند است و اینگونه می نویسد:

اما آن چه این تجربه شیرین را بسیار تلخ کرد، مواجهه با متن مورد استناد آقای گنجی بود. متنی که نه تنها ناقص و گزینشی مورد استناد قرار گرفت، به شرایط زمانی و موقعیت سیاسی بیان آن سخنان نیز اشاره‌ای نمی‌شود. تاریخ ایراد سخنرانی مورد استناد، ۲۷/۵/۱۳۶۰ است، یعنی کمتر از دو ماه بعد از اعلان جنگ مجاهدین خلق و آغاز ترورها، در شرایطی که تنها یک ماه و بیست روز از ترور مجموعاً ۷۲ نفر از نیروهای نظام (اعم از رئیس قوه قضائیه، نمایندگان مجلس شورای ملی و مدیران دولت) می گذرد و در فضایی که ده روز پس از این سخنان، هم رییس جمهور و هم نخست وزیر همین کشور ترور می شوند!

نگارنده معتقد است واکنش خشونت بار و انقلابی آیت الله خمینی، سه سال پس از پیروزی انقلاب در واکنش به اعلان جنگ مجاهدین خلق صورت گرفته است. در اینجا دو ایراد کلی وارد است. نکته اول اشاره به اعلان جنگ مجاهدین خلق است که ایراد تاریخی دارد و سندی در مورد اعلان جنگ از طرف این سازمان وجود ندارد بلکه این مدعای سی ساله جمهوری اسلامی است که مادام برقراری قدرت حاکمیت فعلی، چنین نقل خواهد شد و حتا اگر بپذیریم که اعلان جنگی صورت گرفته، بخشی از قصور بر گردن شخص خمینی است. چرا که در آن روزها، رجوی از طرف سازمان مجاهدین خلق به رئیس جمهور وقت (بنی صدر) نامه می نویسد و تقاضای تامین امنیت در قبال تحویل اسلحه می کند اما بنی صدر به دستور خمینی ناتوان از دادن چنین قولی می شود تا جایی که بنی صدر در نشست خبری خود می گوید: توانا به دادن تأمین نیستم.

در گام بعدی می توان به سلسله توجیهات خطاهای ماندگار و اثرگذار خمینی برخورد. مخاطب سایت کلمه معتقد است در فضای خون و خونریزی و ترور شخصیت های ارشد نظام، نمی توان ایرادی بر سرشت رفتاری آقای خمینی وارد دانست اما نگارنده فراموش کرده اند که در همان روزها، محبوبین سابق آیت الله خمینی (بازرگان و همراهان وی در حزب نهضت آزادی) که وی او را بیچاره خطاب می کند، خمینی را از آفت اینگونه رفتارها برحذر داشته. توجیه پوک و پوچی است که واکنش انقلابی و خشونت‌آمیز بلندپایه ترین مقام حکومت را متاثر از رفتارهای گروه خشن و افراطی اخلال‌گر دانست. رفتار یک مقام سیاست مدار بایستی به دور از فضا و نگرش عوام باشد تا مُسکنی باشد بر فضای رادیکال جامعه.

اما اگر از گفته های به جای مانده از خمینی بگذریم باید گفت که همه خوب حرف می زنند اما مهم کارنامه باقی مانده در میدان عملی است. تئوری به خودی خود چنان محکم نیست که بتوان به آن اتکا کرد اما وقتی در کنار تئوری، آزمایش و تجربه قرار گیرد، می توان به نتیجه استناد کرد. اگر صحبت های عمرالبشیر و معمر قذافی، حلاجی شود شاید بتوان کتابچه ای از زیباترین فرامین حقوق بشر جمع آوری کرد اما وقتی پا به عرصه نتیجه عملی می گذاریم، همان می شود که جهان بازگو می کند. عمرالبشیر می شود متهم به نسل کشی در دارفور و رهبر کودتا بر علیه نخست وزیر قانونی وقت سودان و عمر قذافی می شود زن باره دیکتاتور مشهور که حتا رویای لمس تفکراتش همه را به وحشت می اندازد. شاید بهترین نتیجه از حکومت ده ساله خمینی، از تجزیه و تحلیل رفتارهای عملی وی به دست آید وگرنه گفته های وی تمامن تناقضات کریه‌الطعمی است که فضای تحلیل را برای فرارهای تلخ از پاسخگویی و توجیه، مهیا می کند.

در پایان نمونه ای از سخنان آیت الله خمینی که پارادوکس در آن موج می زند و سوال اینکه مدافعان و منتقدان آیت الله خمینی اگر بخواهند تنها بر پایه گفته های وی بر سفره بحث و گفتگو بنشینند، چگونه می توانند همدیگر را متقاعد کنند؟

تعجب مي كنم كه اين دولت(رژيم گذشته) چگونه فكر مي‌كند…در نظر دارند قاچاقچيان هروئين را اعدام كنند. اين موضوع نه تنها خلاف اسلام است. خلاف انسانيت هم هست. (کتاب ولايت فقيه، نجف 1355)

اينهايي كه مواد مخدر مي‌فروشند شرعاً مستوجب اعدامند و بايد بدون هيچ تاخيري اعدام شوند. هيچ ترحمي هم در مورد آنها جايز نيست.(سخنراني، 30 ارديبهشت 1359)

یا

اگر دانشگاه ما يك دانشگاه صحيحي بود جوان هاي ما را كه در دانشگاه مي‌خواهند حرف حقي بزنند خفه نمي‌كردند، دانشگاهي كه بر آن حكومت كنند دانشگاه نمي‌شود. محيط علم بايد آزاد باشد…اساتيد دانشگاه نمي‌توانند آن طور كه مي‌خواهند به كار خودشان ادامه بدهند. دانشجويان دانشگاه‌ها هم نمي‌توانند به كار خودشان آن طور كه مي‌خواهند ادامه بدهند. دولت براي تحميل قدرت خودش تشبث مي‌كند به يك عده چماق به دست. هر گونه آزادي را از دانشجويان گرفته اند.(6 مهر 1356، نجف…نوفل لوشاتو، 3 آبان 1357)

ريشه تمام مصيبت هايي كه تاكنون براي بشر پيش آمده از دانشگاه ها بوده است.همه مصيبت‌هايي كه در دنيا پيدا شده از متفكرين و متخصصين دانشگاهي است. اگر به اسلام علاقه داريد بدانيد كه خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه‌اي بالاتر است… ما هرچه مي‌كشيم از اين طبقه اي است كه ادعا مي‌كند دانشگاه رفته ايم و روشنفكريم و حقوقدانيم. هرچه مي‌كشيم از اينها است. ( 27 آذر1359… قم، 1 مرداد 1358)

سید حسن نصرالله رهبر حزب الله می گوید:

امروز چيزى به نام تمدن پارسى در ايران وجود ندارد و امروز رهبر در جمهورى اسلامى، امام سيد خامنه‌اى قريشى هاشمى، فرزند پيامبر خدا و فرزند على ‌بن ابى ‌طالب و فاطمه زهرا ست كه عرب بودند.

این چند جمله در عین کوتاهی، بار اهانت سنگینی دارد، چنان به مهمترین اخبار هفته تبدیل می شود تا جایی که  کمتر کاربرایرانی در فضای مجازی هست که به این اهانت، واکنشی نشان ندهد. چندی پیش محمدرضا خاتمی به هنگام سفر محمود احمدی نژاد به لبنان در نامه ای خطاب به رهبر حزب الله چنین می نویسد:

انتظار ملت ما از همه مدعيان مبارزه با ظلم و سلطه اين است كه از زندانبانان اين عزيزان بخواهند دست از ظلم و جفا بردارند و ذره اي از آنچه براي ملت سربلند لبنان و شيعيان مجاهد آن سرزمين آرزو مي كنند در حق ملت خود روا دارند.

وقتی محمدرضا خاتمی چنین نامه ای و چنین درخواستی را خطاب به سید حسن نصرالله می نویسد دو وجه دارد، یک اینکه محمدرضا خاتمی هنوز ته مانده ای از انصاف را در رهبر شیعیان لبنان می بیند و دیگر وجه این نامه، بُعد رسانه ای آن است که ای مردم دنیا با خبر باشید که حسن نصرالله از جلاد مردم ایران استقبال می کند. سید حسن نصرالله جواب آن نامه را که نداد، بلکه با آغوشی باز و کلامی وصف ناشدنی از احمدی نژاد استقبال کرد.

حال در شرایطی که سید حسن نصرالله با تمام وقاحت به هر ایرانی توهین می کند ما باید انتظار چگونه واکنشی از چه افرادی داشته باشیم؟ مشخصن ما از اشخاصی چون خامنه ای و احمدی نژاد انتظاری نداریم که بیایند این سخنان را محکوم کنند، اصولن آن ها این سخنان را توهین تلقی نمی کنند و دیگر این که اگر قرار به واکنش نشان دادن بود، حداقل یک بار در برابر کشورهای نخودی خلیج فارس و در قبال موضع گیری های تملک جزیره های خلیج فارس، واکنش نشان می دادند اما در اینجا که به همگان مشخص شد که سید حسن نصرالله یک لیوان خالی است که نیمه پری ندارد که بتوان به آن نگاه کرد و البته هیچ ته مانده انصافی ندارد که  کورسوی امیدی برای رهبران جنبش سبز باقی بگذارد اما با این حال بعد از گذشت حدود یک هفته از آن سخنان سخیف و توهین به ایرانیان، هنوز هیچ واکنشی از طرف رهبران جنبش سبز صورت نگرفته است.

شاید فشار رسانه ای سبزها بر رهبرانشان باعث شود تا آن ها نیمچه واکنشی از خود نشان دهند، قبلن در مورد اعدام های جمهوری اسلامی و نوع برخورد با زندانیان سیاسی و مخصوصن بر سر اعدام پربحث معلم جوان، فرزاد کمانگر، رهبران جنبش سبز پس از چند روز از اعدام آن عزیز و در پی فشار رسانه ای سبزها، به واکنش در آمدند و بیانیه ای صادر کردند.

آیا در این مقطع زمانی، این که سبزها انتظار داشته باشند تا رهبرانشان این توهین به ایرانیان را محکوم کنند انتظار گزافی است؟ آیا اگر سید حسن نصرالله نیمی از این توهین ها را نسبت به اسلام و تشیع روا می داشت، باز هم رهبران جنبش سبز سکوت می کردند؟ آیا فشار رسانه ای سبز ها می تواند رهبران جنبش را به واکنش وا دارد؟

پیشاپیش در جواب دوستانی که بهانه می آورند و می گویند موسوی و کروبی رهبر جنبش سبز نیستند و تنها از همراهان جنبش اند عرض می کنم که یک همراه جنبش هیچگاه به خود اجازه نمی دهد که یکی از بزرگترین مناسبات اعتراضی(22 خرداد 89) را لغو کند و یا دیگر اینکه در کجای دنیا یک همراه جنبش برای آن جنبش اعتراضی، منشور و مرام نامه می نویسد؟

زهرا رهنورد در مصاحبه با خودنویس در مورد اعدام های دهه شصت می گوید:

البته همانطور که شما اشاره کردید جنایات و عملیات تروریستی آن گروه کذایی بر کسی پوشیده نیست. اما انتقام‌جویی طرف مقابل هم خطای بزرگی بوده است و هیچ کج روی قابل قبول یا اغماض نیست. اما به طوری که بارها گفته شده از این جنایت نه آقای خامنه‌ای و نه آقای موسوی هیچ یک اطلاعی نداشته‌اند و در حوزه وظایف شان هم نبوده است .البته سکوت و توجیهی هم در کار نیست و آن اقدامات خارج از چارچوبهای حقوقی و ملاحظات اخلاقی بوده که بارها در نشست‌ها و در پاسخ به سوال کنندگان درباره آن تقبیح شده است، آن اتفاق لکه‌های سیاهی است که به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد.

خانم رهنورد آن اعدام ها را محکوم می کند و می گوید آن کارنامه سیاه تقبیح شده است که البته ما تا کنون تقبیحی از طرف آقایان ندیده ایم  و اما مهدی کروبی در مصاحبه با مجله نیویورکر در این مورد می گوید:

من از اعدام‌ها اطلاعی نداشتم و حتی تا این زمان اطلاعاتی‌ در این مورد ندارم. من از اتفاقاتی که در زندانها افتاد خبر ندارم، نمی دانم چه کسی‌ دستور را صادر کرده بودند یا نمی دانم امام از این موضوع اطلاعی داشتند یا نه

و البته آقای موسوی بنا بر برخی محذوریاتشان تا کنون در این مورد هیچ حرفی نزده اند و ما آن تقبیح نام برده را نیز تاکنون ندیده ایم اما بحث بر سر مسئله دیگری است، مسئله این است که موسوی و کروبی به راحتی بگویند ما خبر نداشته ایم و یا نقشی نداشته ایم تا به راحتی خود را از این ننگ بزرگ تبرئه کنند و پرونده بسته شود و به گونه ای مسئله حل نشود بلکه صورت مسئله پاک شود، اما آیا خاوران از ذهن ها پاک شدنی است، مگر دوران طلایی از ذهن آقایان پاک شدنی است که یاد سیاه خاوران فراموش شدنی باشد. چندین هزار نفر به جرم داشتن عقیده ای متضاد اعدام شده اند، اعدامی به نمونه یک فرزاد، یک مخالف جدای از نوع ایدئولوژی و تفکر. آقای موسوی و مخصوصن آقای کروبی، ایستادگی شما در برابر خامنه ای و اهلِ نا اهل خون خوارش ستودنی است اما حساب این روزها از روزهای تاریک دهه شصت جداست.

آقایان موسوی و کروبی عزیز با تقابل آن روزها و این روزها می توانیم به این بحث برسیم. امروز احمدی نژاد رئیس دولت کودتا و لاریجانی رئیس مجلس فرمایشی اسلامی، بایستی در مقابل خون به نا حق ریخته شده و ظلم های بر مظلوم وارد شده، پاسخگو باشند. اگر این دو در این جنایت ها شریک بوده اند بایستی مجازات شوند، اگر تنها خبر داشته اند، حامی جنایت بوده اند و عملی است نابخشودنی و در حالت آخر اگر به فرض محال خبر ندارند(چطور می شود که مهمترین مخالفان مملکت به تیغ و اعدام و گلوله سپرده شوند و دو رئیس قوه یک کشور بی خبر باشند)، نشان از بی کفایتی این دو است و سزایش برکناری و نداشتن صلاحیت در امر سیاست است.

حال باتشبیه و تعمیم این مسائل به آن روزها، آقایان موسوی و کروبی عزیز، حال دو قهرمان امروز ما در دهه شصت این گونه بوده است که یا با شراکت در اعدام ها، جنایت کار بوده اید یا اگر خبر داشته اید، شریک جنایت و در آخر اگر شما که در راس دو قوه بوده اید و از بزرگترین کشتار مخالفان کشور بی خبر بوده اید،  نشان از بی کفایتی شما در آن روزها دارد و نداشتن صلاحیت در امور سیاست.

قربانتان گردم، کدام را می پسندید؟

سلام خانوم رهنورد، ما مخلص شما هستیم نسل اندر نسل، پدرمان مخلص شما بود از همان زمان که زهره کاظمی بودید حالا ما هم مخلص زهرا رهنورد هستیم، انشالله برسد به نسل های آینده. امروز صحبت هایتان را در مورد لایحه حمایت از خانواده خواندم و احساس کردم در دلم قند می سابند. این بار از اینکه همه چیز را به اسلام نچسباندید خیلی به دلم چسبید. دلمان لک زده بود از طرف شما زبانم لال رهبران جنبش که هیچگاه داعیه رهبری ندارید ولی راهپیمایی لغو می کنید، کلامی در باب هویت ملی بشنوم که به حمد خدا حاصل شد.از آنجا که هر شب و نصف شب به همه گیر میدهم که فلان چیز را گفت و بهمان حرف را نزد، بی انصافی دیدم از این صحبت هایتان بگذرم.

خانم رهنورد در جمعی از زنان قرآن پزوه گفتند: حاکمیتی که ادعای دین ودینداری دارد چگونه جمعیت های میلیونی را در خیابان سرکوب می کند و فرزندان مردم را در زندان ها شکنجه و اعدام می کند و یا با لایحه من در آوردی بنام لایحه حمایت از خانواده کمر به انهدام خانواده های این ملت می بندد. آنقدر به مردان در این لایحه حمایت از خانواده اهانت شده که گویی مردان کشور ما فقط شخصیتشان شهوت است و زنان ما فقط منتظرشوهر هستند. باید به آنها گفت کدام یک از شما حاضرید این لایحه حمایت از خانواده در مورد خانواده خودتان اعمال شود؟ حاکمیت حاضرند دخترشان صیغه شوند یا خانم های نماینده مایلند به جرم اینکه از صبح تا شب مشغول فعالیت های اجتماعی هستند همسرانشان زن چندم بیاورند چه ازدواج دائم کنند و چه ازدواج موقت؟

تکبیر، جای خوشحالی است که بالاخره یکی پیدا شد و این صفت حیوانی را دور از مردان ایرانی دید و به نوعی چند همسری حاضر در ایران را نتیجه همان تهاجم فرهنگی دیرینه دانست وگرنه ما کجا و چند همسری کجا.

برای همین است که معتقدم لایحه حمایت از خانواده اسم بی مسمایی است و در واقع لایحه اهانت به خانواده است که اولا این لایحه تخریب خانواده است و دوما این لایحه ای است ضد ملی، هم اهانت به مردم و هم اهانت به زن در آن مندرج شده است.

وقتی این جمله را می خواندم از خدا خواستم تا به صحرای کربلا و اسلام چسبانده نشود که همه مزه اش به تلخی چشیده خواهد شد، اینکه تک همسری را ضد اسلام ندانستید و آن را ضد ملی معرفی کردید برای ما ملت تعریف از هویت ملی ندیده بسیار خوشحال کننده بود.

باید بدانیم که اصولا اجبار با عشق و اختیار در تضاد ابدیست واجبار و خشونت لجاجت به دنبال دارد. باید دست از خشونت نسبت به زنان و جوانان برداریم و کارهای فرهنگی را سرلوحه خود کنیم و انتخاب را به دست مردم بسپاریم.

تا حالا این حجاب اجباری رو از زبان هیچکدام از اصلاح طلبان نشنیده بودم، که الحق پسندیده بود برای اولین بار از زبان شما شنیده شود نه یکی مثل آس ممد تمدنی که دو روز بعد زیر حرفش بزند. پس یادت باشد که خودت گفتی حجاب اجباری نباید باشد، زن است و حرفش، حالا ببینیم و تعریف کنیم.

ترجیع بند آزادی بدون قید و شرط زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات و رسانه ها و انتخابات آزاد که خواسته جنبش سبز است از جمله مواردی است که می تواند مردم ما را از در افتادن به دام دیکتاتوری محافظت کند.

خدایی جا دارد این شوهر گرامیتان نیز از شما یاد بگیرد، همش دلم تپ تپ می کرد که نکند باز نزدیک این روز قدس باز حرف از اصول مغفول قانون اساسی زده شود. از اینکه در مورد خواسته های مشترک جنبش سبز صحبت کردید بسیار ممنونم، به حق خواسته های مشترک جنبش سبز، چیزی نیست جز، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی اجتماعی و انتخابات آزاد.

البته خانوم رهنورد در صحبت هایشان گریزی به انقلاب منحرف شده اسلامی و اسلام رحمانی زدند که به ما مربوط نمی شود، اجرشان با فاطمه زهرا!

آقای موسوی سلام، از اینکه باز هم مزاحمتان شدم شرمنده، این روزها هر چه اس ام اس می زنم که جواب نمی دهید، شماره منزل تان را هم که ندارم، از این شد که بازم نوشتم شاید به دستتان برسد.

همانطور که می دانید من یک سکولارم و به دنبال اصلاح نظام و در پی آن برقراری یک نظام سکولار، البته اگر خدا قبول کند یکی از کوچکترین اعضاء جنبش سبز. آقای موسوی ما با یک دار و دسته خونخوار قمار باز روبه رو هستیم. دار و دسته ولی امر مسلمین بر سر همه چیز این مملکت قمار کرده  و همه را باخته اند، اما هنوز هم هوس قمار جدید و ماجراجویی تازه در سر دارند و اینگونه مملکت را به تباهی نزدیک تر می کنند.

بارها از تکثر جنبش سبز حرف زده ایم و اینکه این تکثر باعث گوناگونی در آن شده است. بیش از یک سال پیش رای های ما دزدیده شد و ما به دنبال رای هایمان شدیم، وقتی کار به خونریزی کشید، طیف های معترض دیگر نیز برخلاف ما به ما پیوستند و بخشی از بدنه جنبش را تشکیل دادند.بعضی ها در این مدت زمان سعی داشتند جنبش را انحصاری کنند و هر از گاهی صحبت راندند که فلانیسم جزء جنبش نیست، فلان ها که می خواهند ولایت فقیه حذف شود از ما نیستند و فلان های دیگر و دیگر. این ها هنوز موفق به شکستن اتحاد نشده اند و ما در حال حاضر جنبشی داریم تشکیل شده از اصلاح طلب، سکولار، سلطنت طلب و بسیاری دیگر( به قول همسر گرامیتان، هر مبارزه ای در قالب مسالمت آمیز و بدون خشونت می تواند بخشی از جنبش سبز به حساب آید)، اما همه متحد.

متاسفانه این اتحاد تنها بر حول یک محور تشکیل شده است که ممکن است با از بین رفتن نقطه اشتراک، اتحاد ما نیز از بین برود و آن هم چیزی نیست به جز نفرت از خامنه ای و دار و دسته ی قماربازش. حال ما فرض را بر آن می گیریم  که چندی دیگر پیروز می شویم و ولی امر مسلمین را شکست می دهیم، آنگاه آن محور اتحاد از بین رفته است و دیگر چیزی در میان ما به عنوان نقطه اشتراک وجود ندارد.

آقای موسوی، سوالم اینجاست که آیا به اتحاد بعد از پیروزی فکر کرده اید؟ آقای موسوی من هنوز به رهبری شما خوشبینم اما دوست دارم نیم نگاهی به سرگذشت انقلاب شکوهمند اسلامی داشته باشیم. مرحوم بازرگان می گوید: انقلاب ایران دارای سه رهبر بود . رهبر مثبت (آقای خمینی) ، رهبر منفی (شاه) و رهبر فرهنگی- فکری-عقیدتی-عاطفی- عملی-تدارکاتی (شریعتی). جبهه معترضین در آن روزها نیز گوناگون بود و شامل طیف های مختلفی می شد اما همه بر سر سرنگونی شاه(محمد رضا پهلوی) متفق القول بودند. پس از سرنگونی شاه و از بین رفتن نقطه اشتراک و محور اتحاد، انقلاب در همان آغاز درگیر بلعیدن فرزندان خود شد و مرزبندی ها شروع شد.

حال شما چون خمینی آن دوران و رهبر مثبت، خامنه ای همان رهبر منفی و موج بزرگ اندیشمندان و تحلیل گران در کنار فضای اینترنتی نقش رهبر فرهنگی- فکری-عقیدتی-عاطفی- عملی-تدارکاتی را ایفا می کنید. تقاضای من از شما این است که به فکر اتحادی ناگسستنی باشید تا نعوذم بالله پس از پیروزی و فتح کاخ مرمرین دلیلی بر جان هم افتادن و تصفیه حساب شخصی وجود نداشته باشد.

من التبع الهدی

سیاوش

خبر شروع به کار شبکه تلویزیونی  رسانه سبز ایران – رسا منتشر شده اما هنوز فرکانس آن در صورت وجود در اختیار عموم قرار نگرفته یا شاید بهتر است بگوییم هنوز روی ایر نرفته اما منشور رسانه سبز ایران – رسا در قالب بیانیه ای از طریق سایت این شبکه منتشر شده  و از جهاتی موجب تامل است.

در ابتدا این بیانیه با آیه ای از قرآن شروع شده و جالب اینجاست که این آیه با نشانی کامل و به صورت عربی نوشته شده است و از معنای فارسی آن خبری نیست، در حالی که اگر این بیانیه برای ما ایرانیان است، چه بهتر بود که معنای فارسی آن نیز نوشته می شد. اینکه عربی نوشته می شود برای ما که از زبان بلیغ عربی بی خبریم بسیار بد است، نمی دانیم که به ما محبت می کند یا فحش می دهد.

در ادامه افزوده شده است » تلویزیون اینترنتی رسا همزمان با یکصد و چهارمین سالگرد نهضت مشروطیت در روز جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۸۹ آغاز بکار می کند. تلویزیون ماهواره ای رسا در نخستین دهه ماه مبارک رمضان به یاری خدا مهمان سفره افطار هموطنان خواهد بود.» حال من بی خبر آز آن هستم که چرا همه چیز حتی مولودی های ما هنوز چسبانده می شود به صحرای کربلا! اینکه این تلوزیون در سالگرد نهضت مشروطه آغاز به کار کرده دیگر چه نیازی بود که بگوییم در ماه مبارک رمضان مهمان شما خواهد بود تا خود را به طریقی به اسلام بچسباند و یه جورایی بگوید، آقا ما هم مسلمون هستیما!  مثال آن آدمی که هر موقع صدایش می کردی کمی دیر جواب می داد و پس از لختی می آمد و می گفت: آقا تظاهر نباشه، سر نماز بودم، این شد که دیر جواب دادم! البته جای شکرش باقی است که گفته نشده بعد از افطار به جای آقای مکارم شیرازی، آیت الله میرمحسن سبزنژاد توضیح مسائل خواهند داشت، انشالله!

در ادامه منشور جنبش شبکه ماهواره ای رسانه سبز ایران به صورت ده بند آمده است . اصول کلی و خط مشی این رسانه را با عناوینش بیان می کنم و در مورد برخی کمی حرف دارم.

یک: کرامت انسانی، عدالت، آزادی و حقوق بشر:

این که صحبت از حقوق بشر به میان آمده برای ما پنجره ای است به سوی روشنایی اما در ادامه تناقضاتی وجود دارد که در قالب عناوین بعدی گنجانده شده است.

دو: اسلام رحمانی و اخلاق: رسا اسلام رحمانی را متضمن ارتقای اخلاق نزد حاکمان و شهروندان دانسته و خود را مروج اسلامی می داند که عدالت شاکله آن است، خردورزی را پاس می دارد، مقتضیات زمان و مکان را نیک می شناسد، با مردمسالاری و حقوق بشر منافاتی ندارد.

حال اینجا جای سوال است که رسا نماینده جنبش سبز است یا متولی مدرسه انسان سازی اسلام؟مثلن اگر چندی دیگر مسیحیان طرف دار جنبش سبز نیز رسانه ای دست و پا کردند می توانند مروج مسیحیت رحمانی باشند، یا اگر شیطان پرست پولداری پیدا شد و شبکه ای دست و پا کرد، خوب است که مروج شیطان رحمانی باشد؟

سه: حق تعیین سرنوشت و مردم سالاری: رأی و خواست مردم منشأ مشروعیت قدرت سیاسی است و خداوند انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است و هیچ‌کس نمی‌تواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد.

در اینجا باز به شیوه ای ماهرانه صحبت از التزام به ولایت فقیه به میان آورده شده است و در اینجا قدرت مطلقه ای مشروعیت دارد که با رای و خواست مردم به قدرت رسیده است اما از کوچکی این قدرت در برابر قانون صحبتی نشده است، مثلن اگر خامنه ای با رای مردم به قدرت مطلقه برسد دیگر ما چگونه فریاد بزنیم؟ یا اگر شاه با رای مردم انتخاب شود،  قدرت سیاسی اش در هر حال مشروع است؟ آیا در کل این مشروعیت باز بوی دینی نمی دهد؟ آیا تجربه یک باز خمینی که با رای مردم می توانست انتخاب شود، بس نیست؟

چهار: تمامیت ارضی و وحدت ملی: رسا بر پایه دفاع ازتمامیت ارضی و وحدت ملی ‌و ارتقای شأن و جایگاه کشور در عرصه بین المللی عمل می کند و در عین دفاع از خواسته های بحق اقوام ایرانی با هرگونه جریان جدایی طلبی مخالف است.

بسیار دلپذیر است که در اینجا با هر گونه جدایی طلبی و به خطر افتادن تمامیت ارضی ایران به صورت روشن برخورد شده است و راه این شبکه منتسب به جنبش سبز را از راه مبارزان جدایی طلب جدا کرده است

پنج: استفاده از روشهای مسالمت آمیز و مدنی: رسا با تکیه بر منشور جنبش سبز تنها راه عملی ‌و مطلوبِ تغییر وضع کشور و نیل به مردم سالاری و آزادی را روش‌های مسالمت آمیز و مدنی می‌داند.

در این بند، التزام راه اندازان رسا به منشور سبز  مشخص می شود که چندی پیش در قالب بیانیه 18 میرحسین موسوی بیان شد و در ادامه نیز به همان ماهیت اصلی جنبش سبز بازگشته و اصل مسالمت آمیز بودن اعتراضات و مخالفت با هرگونه مبارزه چریکی و مسلحانه است.

شش: حاکمیت قانون:

باعث خوشحالی است که در این بند به صراحت قانون و دوپهلو نبودن آن اصرار ورزیده شده است.

هفت: قرائت دموکراتیک از قانون اساسی و آرمانهای انقلاب اسلامی: رسا اجرای قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بر پایه قرائت دموکراتیک و حقوق بشری در جهت احیای آرمانهای اصیل انقلاب یعنی استقلال، آزادی، عدالت و اسلام رحمانی و نیز توسعه را مبنای فعالیت خود شمرده، طرح بحث اصلاح قانون اساسی و ساختار سیاسی را در یک فرآیند مذاکره و گفتگوی ملی با مشارکت همه اقشار اجتماعی وظیفه خود می داند.

در بند مذکور مشخص می شود که صاحبان این شبکه از دلسوزان انقلاب اسلامی هستند و هنوز به قانون اساسی ایران امیدوارند که با تکیه بر این قانون هم می شود کشوری به زیبایی یک گلستان ساخت. در جایی از توضیح این بند آمده است، قانون جمهوری اسلامی ایران بر پایه دموکراتیک و حقوق بشر و جای سوال دارد که مثلن ولایت مطلقه فقیه که در قانون آمده است، کجایش دموکراتیک است یا سنگسار که در قانون ایران به زشتی به چشم می خورد، کجایش می تواند حقوق بشری باشد و باز در ادامه می آید: استقلال، آزادی، عدالت و اسلام رحمانی و باز هم همان شعارهای انقلاب اسلامی ولی فقط عدالت اضافه شده است، چون در دوران شاه سابق عدالت وجود داشته و در این دوران شکوهمند انقلاب اسلامی نیست، در اصل اینجا می گوید، استقلال، آزادی، عدالت، جمهوری اسلامی رحمانی

هشت: جریان آزاد اخبار و اطلاعات.  نُه: پذیرش تنوع و تکثر آراء و مخالفت با انحصارطلبی. ده: فرهنگ گفتگو

این سه بند پایانی در کل یک مفهوم دارد و به نوعی انگار از ممد خاتمی خودمان کش رفته اند، اما سوالم اینجاست که با توجه به این سه اصل پایانی، نیک آهنگ کوثر، رضا پهلوی (ولیعهد سابق) یا افراد دیگری با تفکرات سکولاز چون نوری زاده و صدها شخص دیگر که به نوعی با گروه سازنده این شبکه از لحاظ رابطه ای در تنش هستند، اجازه حرف زدن داده می شود؟ یا  به طور مثال اگر میرحسین و میرمهدی  از جنبش غافل شدند  و با زهرا خانوم و فاطمه بانو رفتند  دنبال یللی تللی، اجازه هست که در اینجا بگوییم آقایان و خانوم ها یه نگا تو آینه  بندازین و ببین که ما دقیقن همین جا، پشت سرتان هستیم و چار چشممان به شماست؟

در کل این بیانه دارای تناقضاتی است که بعضی از بندها، بند دیگر را نفی می کند. من نمی گویم این را آقای مهاجرانی نوشته یا نه، یا از آقای کدیور کمک گرفته یا زحمت تایپش به گردن آقای نبوی افتاده است، اما هر کی نوشته الهی که مثل آن سایتش نباشد.

کی بود داد زد جرس؟

– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

آدرس سایت اینترنتی رسانه سبز ایران :  http://rasatv.net


آقای مهندس و آقای دلاور لرستان، ابتدا ایام الله پیروزی جنبش مشروطه خواهی ایران را به شما و خانواده های محترمتان تبریک عرض می نمایم، مخصوصن زهرا خانوم که الحق در حق طلبی برای جنبش زنان ید طولایی دارد و در همین جا از ایشان نیز جداگانه تشکر می نمایم. نامه دادخواهی شما به مراجع بزرگ اسلام را خواندم و از شکایت شما نسبت به بی پروایی های ملیجک پیر با خبر شدم. ما نیز چون شما خونمان از دست این جنتی منحنی به جوش آمده است اما نمی دانستیم به کجا دخیل ببندیم تا گره از مشکلمان باز شود.

نمی خواهم از پیش قضاوتی کنم و در مورد مراجع اعظام حرفی بزنم، شاید این بار شعورشان جنبید و در دفاع از خق صدایشان در آمد اما چشمم آب نمی خورد که از این جماعت آبی گرم شود. به نظر من اینکه تا به حال مرجعیت و روحانیت بر علیه شما شهادت نداده اند از نیکبختی شماست وگرنه بر همه روشن است که این جماعت دلش کجا گیر است. منافع اقتصادی مراجع و روحانیون، گرایش دینی و سیاسی آن ها را نیز مشخص می کند.  قبل از آن که صدای مظلومانه شما به گوش مراجع غیور این مرز و بوم برسد اطاعت از ولی امر مسلمین و حامیان ولایتش بر مراجع و روحانیت دیکته شده است.همین چند روز پیش بود که از طرف ولی امر مسلمین فتوایی در آمد که اطاعت از احکام حکومتی، واجب شرعی و نشانه التزام به ولایت فقیه است و هنوز جوهر این فتوا خشک نشده بود که از طرف مکارم شیرازی، رساله ای در این باب نوشته شد و او نیز بر این امر صحه گذاشت که «تبعيت از حكم حكومتي ولي فقيه بر مراجع تقليد هم واجب است».

اگر خدای ناکرده صدای ما مظلومان به گوش مراجع و روحانیت برسد و آن ها نیز از صدای ما اشکشان جاری شود و خونشان به جوش آید و نیمچه فریادی بزنند، آنگاه است که کوفیان آب را به روی صحرای قم می بندند و اگر آب به روی این جماعت بسته شود و رفع نیازشان نشود، مرجعیت به خطر می افتد. تاریخ این را ثابت کرده است که هرگاه حکومت برای مرجعیت نان آور نبوده، نیمی از رساله را جهاد برای خدا پر می کرده و اگر حکومت هوای مرجعیت نازنین را داشته باشد، نیمی از رساله خدا را تقیه پر می کند و نیم دیگر را برای خالی نبودن عریضه مسائل جنسی و مقبولیت دعا به درگاه خدا. این ما هستیم که تقیه و نقیه و مصلحت نظام حالیمان نمی شود و هر لحظه می خواهیم بزنیم کاخ مرمر را بترکانیم و جلوی آن یک گاردن پارتی مشتی به سلامتی حضور شما برگزار کنیم. ملا احمد نراقی در باب برخورد با حاکم با شجاعت هر چه تمام تر می گوید: «ای گروه شیعه! خود را ذلیل مسازید و به ورطه میندازید به سبب نافرمانی سلطان و فرمان‌فرمای خود؛ پس اگر عادل است از خداوند درخواست کنید که او را پاینده بدارد و اگر ظالم است از درگاه الاهی مسئلت نمایید که او را به صلاح آورد که صلاح احوال شما در صلاح سلطان است».

دادخواهی شما و ما بیچارگان یعنی رویارویی با ولایت فقیه و این همان معذوریت و محذوریتی است که مراجع نازنین قصه ما دارند، بهترین کار برای آن ها سکوت است. حتی هجرت و رفتن از این دیار هم چاره ساز نیست، همین سیستانی خودمان، مگر  ریشش گرو ولی امر مسلمین نیست، چگونه می تواند از این همه دارایی و مال التجاره ای که در قم و مشهد دارد چشم بپوشد آن هم فقط برای دادخواهی یک عده بیچاره.

از بحث خنده دار هجرت که بگذریم میرسیم به وامداری امام راحل که به حق ولی امر مسلمین وامدار ایشان است نه شما که راست راست جلویتان جرات می کنند بگم، بگم راه بیاندازند و شما فقط سکوت کنید تا نوبت تان شودو بعد بگویید خفه، نوبت من است.امام راحل در دوران طلایی شان با بیانی شیرین گفتند که هر کس با ولایت فقییه در افتاد، ور افتاد. همین امام خودمان بودند که به مخالفان خودش گفت آخوند» آمریکایی، بی شعور، دشمن رسول الله»، حالا شما وامدار ایشان هستید که حیا می کنید و در مورد سال 67 محذوریت در گفتار دارید یا آنکه می گوید یک میلیار  دلار به جیب زدید؟

استقلال نهاد روحانیت و مرجعیت تهدیدی است برای جمهوری اسلامی، حال که مرجعیت و روحانیت تبدیل شده به پشتوانه نظام مقدس حکومت اسلامی شاید راه حل در نافرمانی اجتماعی مردم از نهاد روحانیت و مرجعیت باشد، آنگاه است که دیگر این نهاد مقبولیت بین مردم نداشته و جایگاه اجتماعی و تا حدود زیادی جایگاه اقتصادی خود را از دست می دهد و به نوعی مجبور خواهد شد که برای خود استقلالی دست و پا کند و یک خدا حافظی بلند بالا نثار سیاست بفرماید تا دوباره از جایگاه قبلی برخوردار شود.

مهندس موسوی و حجه الاسلام کروبی عزیز، از اینکه نوشته این کوچولوی جنبش را خواندید ممنونم، فقط اگر این جماعت مرجعیت برای درخواست دادخواهی شما، تره ای خرد کردند بفرمایید تا ما هم دست به قلم شویم و خدمت این بزرگان عارض، شاید توانستد چاره درد مارا نیز دوا کنند.

سایت کلمه و تریبون میرحسین موسوی در راستای روشن تر شدن فحوای کلام منشور سبز، مقاله ای در این باب قرار داده است که در اینجا قسمت پایانی آن را برای شما قرار می دهم.

همراه جنبش سبز و منشور پیشنهادی اش می کوشد امکان حضور موثر دین را در جامعه، بدون حذف تفکرهای رقیب و بدیل، نشان دهند. میرحسین موسوی، به عنوان فرزند راستین انقلاب و راهروی اصیل خط امام، نمی تواند و نمی خواهد  داعیه جدایی دین از سیاست داشته باشد، چرا که انقلاب و امامی که او به آن معتقد است داعیه دار بازگرداندن نقش سیاسی دین و حضور فعال آن در اجتماع در زمانه ای بود که همه دین را در پستوها و در حوزه های فردی و شخصی می جستند. و میرحسین موسوی به عنوان شاگرد راستین معلم شهید دکتر شریعتی، تلاش های او را برای فعال کردن پتانسیل های آگاهی بخش و رهایی بخش مذهب و انقلاب فراموش نمی کند.

شریعتی می کوشید تا با نشان دادن راه تشیع سرخ در زمانه خود و با طرح مسئله مذهب علیه مذهب، ظرفیت های ارزشمند مذهب حقیقی را برای اصلاح و تحول در جامعه نشان دهد، تا راهی بدیل در برابر تشیع سیاهی باشد که محافظه کارانه چشم به روی بدی ها و کاستی ها می بندد و با قدرت مستقر همراه می شود. میرحسین موسوی نیز نمی تواند از تشیع اصیل چشم بپوشد یا خواهان به انزوا رفتن دوباره آن باشد و پیشنهاد دهنده تشیعی بی رنگ یا خاکستری باشد؛ میرحسین موسوی فرزند زمانه خود است  و این بار تشیع سبز را به عنوان راه بدیل “اسلام سیاه سیاسی” پیش می نهد. تشیعی که میراث دار همان ظرفیت های انقلابی و اصلاحی تشیع سرخ شریعتی و اسلام انقلابی خمینی(ره) است، و به جای آشتی با قدرت مسلط زمانه، در برابر ظلم و ستم و جبر و تحمیل و انحصارطلبی و خودخداپنداری و تفرعن می ایستد و سبز و پایدار مقاومت می کند. تشیعی که اگر نبود مقاومت ها و ایستادگی ها، و در عین حال دوراندیشی ها و صبوری ها و مهربانی ها و عدم خشونت های اش، جنبش سبز ایران امروز اینجا نبود و به دستاوردهای امروز خود دست نیافته بود.

آقای  موسوی در اینجا همه چیز هست به جز هویت ایرانی، انگار ما همه چیزمان از همان تشیع علوی است، چه فرق دارد تشیع صفوی. در اینجا کوشیده اید راه تشیع سرخ را به من نشان دهید، بیش از سی سال پیش آن را به پدرم نشان دادند و من اثرش را دیده ام. مهندس موسوی عزیز، آزموده را آزمودن خطاست، این نیز در قاموس شما شیعیان و مومنان نیز هست، همان که مومن یک بار از دو سوراخ گزیده نمی شود، به چه زبانی بگویم، ما بخت خویش در این شهر آزموده ایم/ بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش.

اقای موسوی اسلام سیاسی میوه اش می شود خمینی، مسیحیت سیاسی هم میوه اش می شود هیتلر. نام این دو را در مکتب ما می گذارند فاشیست. نمی دانم لیبرالیسم چه گناهی کرده از آن فراری هستید و روی به آغوش فاشیسم می برید. آقای موسوی معلم شهید شما در مورد زمانه خود نوشته است و ما نیز چون پیشوای شما، همان اما راحلتان، نمی خواهیم که پدرانمان برای ما تصمیم بگیرند.

ای کاش این جدایی نهاد سیاست و دین را به عهده مردم می گذاشتید و سرنوشتش را با رفراندوم مشخص می کردیم نه اینکه با داعیه همراهی جنبش سبز، سر مارا را به پنبه رفاقت ببرید. میلیون ها معترضی که هیچ التزامی به اسلام نداشتند بر پایه وحدت فریاد زدند «الله اکبر» اما شما به این راحتی چتر جنبش را محدود به دفاع از اسلام راستین گل محمدی کردید. من این بار فریاد نخواهم زد مرگ بر اصل ولایت فقیه، تنها خواهم گفت سکولاریسم، همین.

دین رحم و عطوفت شما یعنی سنگسار و رحمش از آنجا شروع می شود که قربانی از گودال خارج شود اما قبل از آن فقط سنگ. امام رحمانی و راحل شما یعنی تناقض در پاریس و جماران، در آنجا سخن از پارلمان، دموکراسی و حق و حقوق کمونیست اما در جماران ولایت فقیه و حفظ اوجب واجبات یعنی همین نظام، این راه سرخ، چه زرد می نماید.

من هنوز هم رد راه وطن گام بر خواهم داشت و نه در راه اسلام، این ایران من است که در چنگ اسلام است نه اسلامی که در چنگ ایران. دیگر طاقت شرم از روی دوستان بهایی و ارمنی و لائیک خود را ندارم.آقای مهندس موسوی بزرگوار چگونه  روح ایرانی را سراسر بی هویت دانسته و تنها وامدار تشیع.مگر آرش, اشکان, کاوه آهنگر، ابومسلم خراسانی و هزاران قهرمان ایرانی دیگر روح تشیع داشتند که اینگونه در راه وطن از جان گذشتند؟  من سرباز وطنم هستم نه سرباز تشیع، من یک ایرانی ام. مگذار من از این همراه جنبش سبز بترسم بگذار باز هم صدایت کنم رفیق سبز.