نوشته های برچسب خورده با ‘جامعه’

تاریخ و نقاط مبهم آن، همیشه چون سوهانی دانه درشت چنان ذهن مرا می ساید که خراش های پرالتهاب بر دیواره‌های سلول های خاکستری مغز نداشته ام ایجاد می کند. من و هم نسلان من، در روزهای شلوغ و پر سر و صدایی که انقلاب ایران، چون غنچه ای بی صبر و تحمل، زیبایی رشد و نمو را از خود گرفت و پرخروش به گلی خرزهره تبدیل شد، غرق در اسباب بازی های خود بودیم که هنوز «Made In China» بر آن حک نشده بود. یا که سرگرم شیشه شیرهایی بودیم که به خوبی جای شیر مادر را پر می کرد و یا هنوز موجودی ناشمرده بودیم تا در پی فرمان انقلابی کثرت جمعیت رهبر انقلاب، هنوز به منصه ظهور نرسیده بودند. رشد و نمو نسل ها دلپذیر است و زمانی دلپذیرتر می شود که می بینی، این ها که این روزها در این فضای سنگین و تاریک، با هزار سختی دست به معرفی بزرگی چون بازرگان می زنند، همان هایی هستند که در روزهای دولت موقت، تمام سرگرمی شان، لاستیک بی اف گودریچی بود که با چوب آن را در کوچه های شهر با شادی و شعف می تراندند.

مهدی بازرگان مردی که با بازخوانی افکار، نوشته ها و گفته هایش، می توان دریافت که از معدود سیاسیونی است که نه دچار افراط و تفریط شد و نه هیچگاه از دایره انصاف خارج شد. آنگاه که بازرگان حتا اشتباهات خود را بر می شمارد و پایه گذار اولین اصول خودانتفادی می شود، چنان مرا به وجد می آورد، که برای یافتن نقاط مبهم و تاریک مربوط به عصر او و بالاخص شخصیت رفتاری وی، به سراغ آنچه از او تالیف و تنظیم شده است بروم. هر چند که در پی این بازخوانی تاریخی، تنها سوالاتی مطرح می شود ولی اگر حتا در پی نتیجه گیری هم بودم، با وجود اعتمادی که آن بزرگ در دل من نشانده، می توانستم باز هم برای تحلیل شخصیتی اش، به سراغ آنچه که از او بازمانده بروم.

بازخوانیِ کوتاه و کوچکی است که شاید ذهن بسیاری از ما با آن آشنا باشد. بازخوانیِ فرمانی مشخص و مبرهن، از رهبر انقلاب ایران. فرمانی که در پی آن، بازرگان اولین سمت رسمی خود را در جمهوری اسلامی را تجربه کرد و دست به تشکیل دولت موقت زد. با هم فرمان نخست وزیری دولت موقت، خطاب به مهندس بازرگان از طرف آیت الله خمینی را باز می خوانیم تا شاید در پی آن، نکات برشمرده مهندس بازرگان، ما را به نقطه حاصلی برای یافتن سوالات برساند.

کابینه دولت موقت مهندس بازرگان

بسم الله الرحمن الرحیم

بنا به پيشنهاد شورای انقلاب، بر حسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آرای اكثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران كه طی اجتماعات عظيم و تظاهرات وسيع و متعدد در سراسر ايران نسبت به رهبری جنبش ابراز شده‌است و به موجب اعتمادی كه به ايمان راسخ شما به مكتب مقدس اسلام و اطلاعی كه از سوابقتان در مبارزات اسلامی و ملی دارم، جنابعالی را بدون در نظر گرفتن روابط و حزبی بستگی به گروهی خاص، مامور تشكيل دولت موقت می‌نمايم تا ترتيب اداره امور مملكت و خصوصاَ انجام رفراندوم و رجوع به آراءعمومی ملت درباره تغيير نظام سياسی كشور به جمهوری اسلامی و تشكيل مجلس موسسان از منتخبين مردم جهت تصويب قانون اساسی نظام جديد و انتخاب مجلس نمايندگان ملت بر طبق قانون اساسی جديد را بدهيد.مقتضی است که اعضا و دولت موقت را هر چه زودتر با توجه به شرایطی که مشخص نموده‌ام تعیین و معرفی نمایید. کارمندان دولت، ارتش و افراد ملت با دولت موقت شما همکاری کامل نموده و رعایت انضباظ را برای وصول با اهداف مقدس انقلاب و سامان یافتن امور کشور خواهند نمود. موفقیت شما و دولت موقت را در این مرحله حساس تاریخی از خداوند متعال مسئلت می نماییم.

روح‌الله الموسوی الخمینی . 57/11/15

مهندس بازرگان در ادامه، در کتاب انقلاب ایران در دو حرکت، در توصیف فرمان نخست وزیری دولت موقت می نویسد: «آنچه در این فرمان نیامده و خواسته نشده و عدم اشاره به آنها معنی‌دار می باشد عبارت است از: انقلابی عمل کردن به معنای قاطعیت و خصومت یا برنامه تضاد و طرد و تخریب، تبلیغ اسلام و اجرای شریعت به عنوان برنامه حکومت، صدور انقلاب و در افتادن با کفر و استکبار جهانی، نجات مستضعفین جهان و کفرستیزی.»

به نظر من نکات بر شمرده مهندس بازرگان، بسیار حائز اهمیت است. با نگاه و پیگیری موارد ذکر شده، می توان بررسی کرد که پس از بازرگان و دولت موقتش، کدام یک این موارد، مورد به مورد صورت نگرفت.

  • انقلابی عمل کردن به معنای قاطعیت و خصومت یا برنامه تضاد و طرد و تخریب؟
  • تبلیغ اسلام و اجرای شریعت به عنوان برنامه حکومت؟
  • صدور انقلاب و در افتادن با کفر و استکبار جهانی؟
  • نجات مستضعفین جهان و کفر ستیزی؟

آنگونه که در تاریخ آمده است،  می توان بر شمارد که قبل از اتفاقات حمله به سفارت آمریکا، به صورت برنامه ریزی شده، همان خصومت و طرد و تخریب بر علیه اعضای نهضت آزادی و کابینه دولت موقت آغاز شده بود و به افرادی چون عباس امیرانتظام، برچسب های آمریکایی زده می شد. سرنوشت افرادی که با موارد ذکر شده همراه نبودند، قطعاتی پازلی است که از کنار هم چیدن این قطعات، می توان به نتایج روشنی دست یافت. سرنوشتی چون اعدام صادق قطب زاده، طرد و تخریب مهندس بازرگان، محبوس الابد شدن امیرانتظام، فراری شدن بنی صدر و بسیاری دیگر که متذکر شدن آن، از حوصله بحث خارج است.

در کنار این همه، آنچه با زبری و خشونت تمام ذهن مرا می ساید و می آزارد این‌که، آیا مهندس بازرگان مردی نبود که دولتش هر چند موقت، مجری و پایه گذار اصول ذکر شده باشد؟ آیا برای اجرای و نهادینه کردن چنین مواردی به عنوان اصول کوتاه و بلند مدت موارد برشمرده، بایستی مهندس بازرگان از سر راه برداشته می شد؟

امیدوارم در مطالب بعدی مجالی باشد تا چهار موردی که مرحوم مهندس بازرگان اشاره کردند به عنوان چهار پرسش اصولی مورد بررسی قرار گیرد.

آنگونه که در تاریخ آمده است،  می توان بر شمارد که قبل از اتفاقات حمله به سفارت آمریکا، به صورت برنامه ریزی شده، همان خصومت و طرد و تخریب بر علیه اعضای نهضت آزادی و کابینه دولت موقت آغاز شده بود و به افرادی چون عباس امیرانتظام، برچسب های آمریکایی زده می شد. سرنوشت افرادی که با موارد ذکر شده همراه نبودند، قطعاتی پازلی است که از کنار هم چیدن این قطعات، می توان به نتایج روشنی دست یافت. سرنوشتی چون اعدام صادق قطب زاده، طرد و تخریب مهندس بازرگان، محبوس الابد شدن امیرانتظام، فراری شدن بنی صدر و بسیاری دیگر که متذکر شدن آن، از حوصله بحث خارج است.در کنار این همه، آنچه با زبری و خشونت تمام ذهن مرا می ساید و می آزارد این‌که، آیا مهندس بازرگان مردی نبود که دولتش هر چند موقت، مجری و پایه گذار اصول ذکر شده باشد؟ آیا برای اجرای و نهادینه کردن چنین مواردی به عنوان اصول کوتاه و بلند مدت موارد برشمرده، بایستی مهندس بازرگان از سر راه برداشته می شد؟ 

امیدوارم در مطالب بعدی مجالی باشد تا چهار موردی که مرحوم مهندس بازرگان اشاره کردند به عنوان چهار پرسش اصولی مورد بررسی قرار گیرد.

 

زنان و دختران روستایی با کلاه و پالتو!

هفدهم دی سالروز اجرای قانون منع و کشف حجاب توسط رضاشاه پهلوی، نمونه ای دیگر از اوامر استبدادی که سال‌ها است این خاک با آن دست‌و‌پنجه نرم می کند. از آن روزها 75 سال می گذرد. سال‌هایی به قامت یک عمر، در این بازخوانی تاریخی دسترسی به مادر یا پدر پیری نیست که در بطن ماجرا بوده باشد تا شاهد و روایت‌گر آن روزها باشد. ناگزیر به سراغ منابع و کتب تاریخی می‌رویم تا برگی از آن روزها را با هم دیگر بازخوانی کنیم.

پس از تابستان 1314 که مسجد گوهرشاد به خاک و خون کشیده شد و فروغی با تندخویی شاه و فریاد «زن ریش‌دار» از دربار تاحدودی دور شد و اقدامات فرهنگستانی که فروغی برای آن خون دل‌ها خورده بود تا تجدد در ایران به آرامی و با زمینه سازی فرهنگی رخ دهد، رضا شاه  به عنوان «بخشنامه نظام» با تبدیل خیابان های مشهد به میادین جنگ آن‌ها را به اجرا درآورد. با به قدرت رسیدن مدیرالملوک جم، اولین برنامه به عنوان کشف حجاب انتخاب شد و با دور شدن ادیبان و اهالی علم چون فروغی، سمیعی و ملک الشعرا بهار، افرادی چون علی اصغر حکمت مقرب درگاه شدند. طرح کشف حجاب از طرف حکمت ترسیم شد و قرار بر آن شد تا اولین قدم توسط شخص شاه برداشته شود. شاه از اینگونه رفتار‌ها دوری می کرد و حتا در مجالس بزم و عیاشی مقربین خود حضور نمی یافت و اینگونه که نقل می کنند دختران شاه به دور از چشم وی در فضاهای دیگر لباس ها و مدهای فرنگی را تجربه می کردند. تا جایی که در پی شیطنت های همدم السلطنه اگر ماجرای ازدواج با آتابای پیش نمی آمد، شاه تصمیم به تنبیهی سخت می گرفت.

روز موعود فرا رسید، همه چیز باید طبق برنامه ریزی علی اصغرخان حکمت پیش می رفت. در ابتدا شاه با همسرش تاج الملوک و دو دخترش شمس و اشرف با لباس های فرنگی و کلاه های لبه دار به دانشسرای مقدماتی آمدند. دختران دانشسرا قبلن آماده شده بودند اما چون به این نوع لباس عادت نداشتند، حرکات آنها صحنه های فیلم های کمدی را یادآوری می کرد. پس از سخنرانی شاه و پایان مراسم، حاضرانی که از مراسم باز می‌گشتند، به خیابان که می رسند باز چادرها را به سر می‌اندازند. فردای آن روز طرح در سطح وسیع تری به اجرا در آمد. پاسبان هایی که زنان و دختران خود را از آمدن به معابر عمومی منع کرده بودند خود به دستور سران خود، چادر و روسری از سر زنان می کشیدند. صدای شیون و زاری زنان شهر را پر کرده بود. در ادارات جشن هایی به همین مناسبت برپا بود که زنان کارمند در آن باید بدون حجاب شرکت می کردند و در بعضی موارد مردان کارمند بایستی با زنان خود به صورت بی حجاب در جشن‌ها شرکت می کردند. مشخصن در این روزها، مخالفت های صورت گرفت و بسیاری از کار برکنار شدند و متعاقبن به دلیل مخالفت با امر شاه به زندان افتادند. بلوایی به پا شد. مردانی که از زن هایشان طلاق می گرفتند، پدرانی که برای همیشه نام فرزندانشان را فراموش کردند و مادرانی که سالها در سوگ این روزها مشت بر سینه زدند. پاسبان هایی که به دادگاه سپرده شدند و زنانی که به دلیل سرپیچی از کار برکنار شدند. پس از این روزها، خیابان ها و کوچه ها به شدت خلوت شد و بسیاری از عبور و مرورهای ناگزیر از پشت بام ها صورت گرفت. حمام های عمومی رونق خود را از دست دادند و حمام های شخصیِ خانگی جای آن ها را پر کردند. همسایه ها تا حد امکان نیاز های همدیگر را برطرف می کردند تا نیازی به خروج از خانه نباشد. بنکدارانی که این روزها خرید مردم را می رساندند و باربرانی که در نبود مردان خانه، شغلشان رونق گرفت.

آن روزها تصویری دهشت و ترسناک از رضاشاه در ذهن همه مجسم شده بود. البته بودند قشر محدودی که شاه را در نقش منجی می دیدند که دست به کاری بزرگ زده است. منع و کشف حجاب عملن صورت گرفته و در پی آن فضا به شدت امنیتی شده بود. بسیاری از حکومت دلسرد شده بودند و در دلشان ترس به راه افتادن جریانات تابستان مشهد و مسجد گوهرشاد را داشتند.

مبارزه با حجاب اجباری

بعید می دانم اگر رضاشاه می دانست که چنین اوامری که در سطح وسیع به شکل اجباری انجام می شود با واکنش سخت‌تری همراه خواهد شد و به نوعی جامعه به تقابل از امر اجباری بر خواهد آمد، دست به چنین کاری می‌زد. بعید می دانم اگر می دانست این اجبار برای سال ها سایه حجاب بر ایران تضمین می کند، دست به چنین کاری می زد!

بعد از 75 سال از گذشت کشف حجاب اگر عمل اجباری و توسل به زور در این راه صورت نمی گرفت یا با زمینه سازی فرهنگی بزرگانی چون فروغی به صورت آرام آرام انجام می شد، حال مردان و زنان ایرانی با حجاب اجباری نمی جنگیدند و سال ها قبل با بلوغ فرهنگی-اجتماعی کشف حجاب به صورت پلکانی و به تدریج در جامعه صورت می گرفت تا جایی که هیچ نظامی قادر به بازگرداندن آن نبود ومردان و زنان باحجاب و بی‌حجاب هریک در کنار یکدیگر به مسالمت و برابری زندگی می کردند. تصور کنید که نه حجاب اجباری باشد و نه بی‌حجابی اجباری، آنگاه هیچ سازمان و کمپینی بر علیه حجاب و بی حجابی اجباری نخواهد بود، آن‌گاه باتوم لطافت زن را نوازش نخواهد کرد و آن‎گاه زنان یکی از بزرگترین سد های متعارض با برابری را در پیش خود نخواهند دید.

هزاران اگر و اما، اگر اینچنین نمی شد…

طرح از ژاندارک

طرح از ژاندارک

صبح از خواب بیدار میشی و می ری سراغ کتری، زیر کتری رو روشن می کنی و یه سری به روشویی می زنی تا کثافتای گوشه چش و چالت رو با آب گرم بشوری، همینطور که داری فحشایی رو که از دیشب تا حالا به رئیست دادی رو مرور می کنی، میری سراغ رادیو، پیچشو باز می کنی تا ببینی کدوم جهنم دره ای باز ترافیک مربایی داره که مثل خر توش گیر نکنی، یه دفه مجری خرصدای صدا و سیما خامنه ای شروع می کنه به زر زدن: «دانشگاه علوم پزشکی با تصمیمی مدبرانه منحل شد». سوت کتری بلند میشه، همسایه بیشعورت بوق داتسون لکنته رو میندازه تو گوشت که کره خرش زود تر بره دم در، ساعتت تازه شروع می کنه به واق واق کردن که ساعت هفت شده، هنوز بوی تعفن صدای مردیکه اخبار گو تو اتاقت میاد که یه تحلیل گر جهان اعراب مثل سنده از طاق می افته و شروع می کنه که بله، این تصمیم بسیار تصمیم خوبی بود، هزینه های مملکت داشت الکی خرج می شد، فلان می شد، بهمان می شد.

آخه مرتیکه دوزاری، به تو چه، تو سرپیازی یا ته پیاز، به تو چه ربطی داره که خودتو نخود هر آشی می کنی، گوساله تحلیل گر، یه مشت بدبخت فلک زده مثل من از امروز باید هزار جور پیچ و خم سازمانی رو پشت سر بگذرونن تا افکار مریض یه عوضی اجرا بشه، یه مشت افکار مریض تا میلیون ها سربرگ عوض بشه، از امروز آس و پاسم که معلوم نیست دستور حقوقمون چند ماه دیگه با حک شدن نعل یه مدیر زیر یه بخشنامه صادر بشه، حالا تو نکبت میای تحلیل می کنی، تحلیل می کنی مردیکه دوزاری، تحلیل می کنی تا قابل هضم بشه برای یه مشت احمق! اینقدر این رفتار چوچول بازان ولایتی حالمو به هم میزنه که می خوام سر پیچ هر رادیو چپ کنم.

و هنوز بوی تعفن صدای اخبار گو تحلیل گر تو اتاقمه، هنوز گرد خاک بر سر شدنِ تصمیم مدبرانه یه عده انسان نما روی جزء به جزء وسایل اتاقم نشسته که یه عدد آدم کاپشن سبزِ کچل میاد واسه من قانون تعیین می کنه، یه عده هم براش خوش رقصی می کنند. میاد میگه می خوام بینندگان سایتم بیشتر بشه، توهین ها باعث میشه دیگه کسی نیاد سایتم، کسی دیگه بهم تبلیغ نمی ده، نون شبم آجر میشه.

تو مهد آزادی زندگی می کنه ولی واسه آزادی ما حصار می کشه، فکر کرده ما یه مشت حیوونیم، خوبه تو اون مهد آزادی، تو فرنگستون، واست حصار بکشن، دیوار بزارن جلوت بگن، حد و حدودت اینه؟ حالا باز واسه اون کاپشن سبزِ کچل یه توجیهی هست که مثلن می خوای از بغل این بالا مسلم ها یه پولی به جیب بزنی اما این جماعت چوچول باز که پشت سر چوپونشون راه افتادن دیگه واسه چی اینقدر دستمال به دستی می کنند؟ درست همون موقع که ما چپ می کنیم، یه عده راست می کنند و هر هر به ما می خندن، که برین آب و بریزین اونجاتون که می سوزه!

مثل همون تحلیل گر اون روز صبح، حالمو به هم می زنن، میان موضوع داغ می زنن که به به! حاج مهدی یحیا نژاد حفظه الله، دستور دادن که کافران خفه شوند! عجب تصمیم خوبی! استقبال کاربران والاترین از تصمیم حاج مهدی سانسورچیان.قربون کله کچل مو فرفریش میرن، قربون بالایار کمر باریک!

دو روز دیگه صد تا بسیجی ایمیل می زنن که چون کاربران بالاترین لینک میدن که «خامنه ای زیر خودش شاشیده!»، ما دیگه بالاترین نمیایم، بعد حاج مهدی سانسورچیان دستور می دن که لینکای توهین آمیز به مقام خفن رهبری به صفحه اول نمیان، یه بیانیه هم میدن، بعد هم میگن هر کی قبول نداره، هرّی! بره دنباله! اونجا ساندیس و آب هویج میدن!

می خوام بدونم این جماعت چوچول باز بالاترین اون روز چه موضوع داغی می زنن؟

«کولسئوم» نام آمفی تئاتری است در روم باستان. در این آمفی تئاتر آنچه به نمایش در می آمد یک اثر هنری نبود بلکه یک جنگ خونین تمام عیار بود.نمایش خونینی که هم حاکم ظالم از آن لذت می برد و هم مردمی که تشنه هیجان بودند. در آن  نمایش برده ها به نبرد با گلادیاتورها می رفتند. در زیر کف چوبین کلسئوم، حیوانات درنده ای بودند که هرگاه گلادیاتورها از پس برده ها برنمی آمدند، به کمک گلادیاتورها می آمدند و به جان برده های مبارز می افتادند.حکومت با این نمایش ها، مردم را سرگرم برده ای می کرد که در گوشه کلسئوم گیر افتاده بود و ثانیه شمار مرگش به شماره افتاد بود.هرگاه حاکمان روم قصد داشتند مردم روم، مشکلات کشور را نبینند و به نوعی آن مشکلات را فراموش کنند، درهای کلسئوم را به روی مردم باز می کردند، تا انرژی پتانسیل مردم در شادی و جوش وخروش بر سر کشت و کشتار صرف شود و در نتیجه انرژی برای اعتراض به حکومت ناتوان باقی نماند. حکومتی که تمام دارایی خود را صرف قدرت نظامی خود کرده و از فراهم کردن رفاه مردمش درمانده است. روم در مقاطع زمانی که سزاری عادل بر راس حکومت حاضر می شد، به قدرت بالای خود برمی گشت، درست در زمان سزارهای عادل، درهای کلسئوم و این نماد بی فرهنگی بسته می شد و به جای آن به امور اصلی مردم رسیدگی می شد.

ایران فعلی ما مثالی از همان کلسئوم است. حاکمی بر مسند قدرت نشسته و به جای آنکه نامش سزار باشد، نامش ولی امر مسلمین است و مردم بقیه نقش هارا ایفا می کنند. قشری ضعیف تر، برده ای می شود در دست قشری قوی تر که گلادیاتور مانند به آن ها حمله می کنند و در همین حال بقیه مردم به نظاره می نشینند و از جنبش و جوش این نزاع سرگرم می شوند. هرگاه که گلادیاتورهای حکومت ما به باخت نزدیک می شوند، حکومت ما حیوانات درنده خود را به نمایش فرا می خواند.

حال این جنگ چیست؟ این نمایشی که حکومت طراحی می کند چیست؟ این نمایش زشت چیزی نیست جز جدال های قومیتی، جنگ های عقیدتی، اختلافات مذهبی و ترفندهای بسیاری دیگر. در این جنگ و جدل های در باطن خودمانی، عده ای طرفدار این طرف می شوند و عده ای طرفدار آن طرف. کسی دیگر به فکر طراح این نمایش یا همان بازکننده درهای کلسئوم نیست.

راه حل چیست؟ بستن درهای کلسئوم، درهای کلسئوم تنها در صورتی بسته می شود که نمایشی در کار نباشد، اگر گلادیاتورها و برده ها دست از مبارزه بکشند دیگر در کلسئوم برای چه باز شود؟ اگر ما مردم که گهگاه گلادیاتور می شویم وگهگاه برده، در دام این بازی ها طراحی شده گرفتار نشویم دیگر هیچ حیوان درنده ای برای دفاع از یکی از ما بیرون نخواهد آمد و آنگاه است که هواسمان شش دنگ صرف حرکات حاکم خواهد شد.

سالهاست که حاکمان ما را به جان هم انداخته اند، هر زمانی یک بخشی از جامعه را، زمانی دین دار و بی دین، وقتی دیگر شیعه و سنی و گاهی قومیت ها. بیایید ما درهای کلسئوم را ببندیم تا حاکم ما دیگر مهره ای برای بازی نداشته باشد، آنگاه است که از خود مایه می گذارد و به میدان مبارزه می آید. عیار شیرمردی ما در آن مبارزه مشخص می شود نه در مبارزه با خودمان.

حکایت شیرینی است در عین تلخی از عبید زاکانی که چنان به خود مشغولیم که ندانیم در چاهیم یا چاله. عبید زاکانی حکایت می کند:

خواب دیدم قیامت شده است.هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ی ایرانیان.خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»

گفت:«می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند…» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!