در اینجا قصد دارم با مثالی ساده به شرح مبارزه بپردازم، شما فروشگاهی را تصور کنید که هر روز صبح، میوه آزادی می فروشد. مردم شهر هر روز صبح به امید خرید میوه آزادی به صف می شوند اما در این میان،فروشنده ی میوه آزادی یا همان صاحب مغازه، نگاه یکسانی به صفوف مردم ندارد و بنابر عقاید شخصی و باورهای اعتقادی خود به طور گزینشی از میان مشتریان، چندی را انتخاب می کند تا میوه آزادی را به آنها بفروشد اما آن هم به صورت قرضی و امانی، این به آن معناست که اگر روزی فروشنده آزادی، خریدار خود را مطابق با میلش ندید و از عقاید شخصی اش دور بود بتواند آن میوه شیرین آزادی را بازپس گیرد.
در این میان مردم دسته دسته شده اند و از هم دور افتاده اند، دسته ای میوه آزادی را خریده اند اما به صورت امانت، دسته ای دیگر خود را به خریداران نزدیک کرده اند و با تملق و رفاقت کاذب، تنها طعم آن را چشیده اند و دسته آخر هنوز نه آن میوه را لمس کرده اند و نه چشیده اند فقط در دست دیگران دیده اند. دیری نمی پاید که اقلیت ناراضی از صف جدا می شوند، بخشی دیگر چشم به آینده دارند و ترس از دور شدن از صف که مبادا وضعشان از این نیز بدتر شود.
با گذر زمان به تعداد ناراضیان اضافه می شود و از تعداد وابستگان به فروشنده کاسته می شود، از یک طرف امیدواران به حصول میوه آزادی، نا امید شده اند و از طرفی خریداران امانی که شیوه تفکرشان تغییر کرده و حال با افکار فروشنده به نوعی متفاوت شده اند، از آنان نیز این میوه پس گرفته می شود. در این برهه از زمان زمزمه های مخالفت به گوش می رسد و چون کفه معترضان سنگین شده است، جرات اعتراض کردن را پیدا می کنند و هر یک به نوعی صدای خود را به فروشنده می رسانند، غالبا در این مواقع بایستی خون معترض به جوش آمده باشد یا بسیاری را همراه خود ببیند تا اعتراض کند.
حال معترضان هر یک بنا بر دسته ای که از قبل به صورت ناخود آگاه دسته بندی شده اند اعتراض خود را بر سر فروشنده می کوبند، عده ای تنها مترصد برکنار شدن فروشنده می شوند و هیچ توجهی ندارند که در جواب اعتراضات آنان، قرار است یک فروشنده دیگر با همان سبک و سیاق به روی کار آید و مهم تر از همه اینکه با همان تفکر، در واقع خر همان خر است، تنها پالانش عوض شده، اما دسته ای از معترضان، درصدد مبارزه با شیوه فروش می شوند و به نوعی خواستار تغییر آن هستند، آنها معتقدند که یک فروشنده مامور است و معذور و یا اینکه بنا بر تفکری که بر سیستم حاکم است، دایره وظایفش خیلی محدود است و چون به این سیستم وفادار است پس باز در فروش آن میوه شیرین آزادی، نگاه گزینشی خواهد داشت. آنان کمپینی راه می اندازند تا ریشه این نگاه تبعیض آمیز، سوزانده شود. شما اگر در بین این معترضان بودید، کدام شیوه را انتخاب می کردید؟
البته بایستی یادآور شوم که هنوز عده ای هستند که به این سیستم فروش وفادارند چون هنوز از آن میوه شیرین آزادی می خورند. فروشنده آنان را از بیم با خبر کرده که اگر من از قدرت ساقط شوم، شما نیز از این میوه آزادی بی بهره خواهید بود. این چشیدگان میوه آزادی تبدیل شده اند به سپری برای حفاظت از جایگاه فروشنده. به این می گویند یک معامله که به هر دو طرف سود می رساند و اما باز در طرف دیگر ناراضیانی قرار دارند که در این تقابل ابزاری برای مبارزه ندارند، جز همت خودشان.
مبارزه امری است سخت اما دلنشین. مبارزه با دار و دسته ای که هم پول دارند، هم امکانات، هم آزادی و هم جایگاه قدرت باید سخت باشد اما از طرفی معترضان در مبارزه با این جمع محدود قدرتمند، تنها پشتشان به جمعیت بیشمار و هدف والایشان گرم است. حال شما قرار گرفتن در کدام دسته را می پسندید؟ معترضان یا قدرتگرایان؟ سوال دیگر اینکه به نظر شما در جمع بندی نهایی، قدرت و شانس پیروزی کدام دسته بیتشر است؟ از یک طرف پول و زور و از طرفی مردم؟
نکته پایانی اینکه معترضان ناچار به گذران زندگی هستند و به نوعی برای رفع نیازهای روزمره خود اجبار به گذشتن از بخشی از مبارزه خود دارند، در اینجا آنچه ناگزیر است گذران زندگی است اما آنچه که دلنشین و گواراست، طعم شیرین میوه آزادی است حتی اگر لازم باشد بخشی از زندگی را فدای آن کرد.