نوشته های برچسب خورده با ‘روم’

«کولسئوم» نام آمفی تئاتری است در روم باستان. در این آمفی تئاتر آنچه به نمایش در می آمد یک اثر هنری نبود بلکه یک جنگ خونین تمام عیار بود.نمایش خونینی که هم حاکم ظالم از آن لذت می برد و هم مردمی که تشنه هیجان بودند. در آن  نمایش برده ها به نبرد با گلادیاتورها می رفتند. در زیر کف چوبین کلسئوم، حیوانات درنده ای بودند که هرگاه گلادیاتورها از پس برده ها برنمی آمدند، به کمک گلادیاتورها می آمدند و به جان برده های مبارز می افتادند.حکومت با این نمایش ها، مردم را سرگرم برده ای می کرد که در گوشه کلسئوم گیر افتاده بود و ثانیه شمار مرگش به شماره افتاد بود.هرگاه حاکمان روم قصد داشتند مردم روم، مشکلات کشور را نبینند و به نوعی آن مشکلات را فراموش کنند، درهای کلسئوم را به روی مردم باز می کردند، تا انرژی پتانسیل مردم در شادی و جوش وخروش بر سر کشت و کشتار صرف شود و در نتیجه انرژی برای اعتراض به حکومت ناتوان باقی نماند. حکومتی که تمام دارایی خود را صرف قدرت نظامی خود کرده و از فراهم کردن رفاه مردمش درمانده است. روم در مقاطع زمانی که سزاری عادل بر راس حکومت حاضر می شد، به قدرت بالای خود برمی گشت، درست در زمان سزارهای عادل، درهای کلسئوم و این نماد بی فرهنگی بسته می شد و به جای آن به امور اصلی مردم رسیدگی می شد.

ایران فعلی ما مثالی از همان کلسئوم است. حاکمی بر مسند قدرت نشسته و به جای آنکه نامش سزار باشد، نامش ولی امر مسلمین است و مردم بقیه نقش هارا ایفا می کنند. قشری ضعیف تر، برده ای می شود در دست قشری قوی تر که گلادیاتور مانند به آن ها حمله می کنند و در همین حال بقیه مردم به نظاره می نشینند و از جنبش و جوش این نزاع سرگرم می شوند. هرگاه که گلادیاتورهای حکومت ما به باخت نزدیک می شوند، حکومت ما حیوانات درنده خود را به نمایش فرا می خواند.

حال این جنگ چیست؟ این نمایشی که حکومت طراحی می کند چیست؟ این نمایش زشت چیزی نیست جز جدال های قومیتی، جنگ های عقیدتی، اختلافات مذهبی و ترفندهای بسیاری دیگر. در این جنگ و جدل های در باطن خودمانی، عده ای طرفدار این طرف می شوند و عده ای طرفدار آن طرف. کسی دیگر به فکر طراح این نمایش یا همان بازکننده درهای کلسئوم نیست.

راه حل چیست؟ بستن درهای کلسئوم، درهای کلسئوم تنها در صورتی بسته می شود که نمایشی در کار نباشد، اگر گلادیاتورها و برده ها دست از مبارزه بکشند دیگر در کلسئوم برای چه باز شود؟ اگر ما مردم که گهگاه گلادیاتور می شویم وگهگاه برده، در دام این بازی ها طراحی شده گرفتار نشویم دیگر هیچ حیوان درنده ای برای دفاع از یکی از ما بیرون نخواهد آمد و آنگاه است که هواسمان شش دنگ صرف حرکات حاکم خواهد شد.

سالهاست که حاکمان ما را به جان هم انداخته اند، هر زمانی یک بخشی از جامعه را، زمانی دین دار و بی دین، وقتی دیگر شیعه و سنی و گاهی قومیت ها. بیایید ما درهای کلسئوم را ببندیم تا حاکم ما دیگر مهره ای برای بازی نداشته باشد، آنگاه است که از خود مایه می گذارد و به میدان مبارزه می آید. عیار شیرمردی ما در آن مبارزه مشخص می شود نه در مبارزه با خودمان.

حکایت شیرینی است در عین تلخی از عبید زاکانی که چنان به خود مشغولیم که ندانیم در چاهیم یا چاله. عبید زاکانی حکایت می کند:

خواب دیدم قیامت شده است.هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ی ایرانیان.خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»

گفت:«می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند…» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!